نامه‌های زندان

های زندان ‌ نامه 354 یعزیزم، سلام ‌ مهراوه ها داشتم! آجیلشبیلدا و باسلوق ‌ ماه بود و منچه دلخوشی ‌ امروز اولدی و غذا آورده بودم تا دور هم بخوریم. اما نشد. معلوم استکه مهم نیست. ای بود که تو را به خشم آورده بود و معلوم استکه من این ‌ مهم قضیه کنم. مهراوه ‌ کنم و به زودی پیگیری می ‌ احساس تو را به درستی درک می کردم، اما ‌ کنم،کاش اینکارها را شروع نمی ‌ جان،گاهی با خودم فکر می بازهم معلوم نیستکه زندگی بهتری در انتظارمان بود. برای نیما پشمک گرفته بودم. آخر نیما خیلی پشمکدوستدارد. یکشنبه 1398 دی ۱

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2