نامه‌های زندان

های زندان ‌ نامه 362 زنم. امروز با خودمگفتم حالا که هر روز دارم با نیمای عزیزم ‌ حرف می ها با قدم زدن تو حیاط ‌ زنم، چرا حرفامو براش ننویسم،که صبح ‌ حرف می کنی. امروز پنجشنبه بوده، حتماً ‌ کنم الآن تو داری توخونه چکار می ‌ فکر می دیدی! چون امروز که مدرسه ‌ اونساعتداشتیخوابهفتپادشاه رو می استو من تویحیاط نشستم و این ۱۱:۵۰ نیست. نیما جون الآنساعت نویسم. یک مستطیل آسمان بالای سرم است و درختایی ‌ نامه رو برات می کشند و من به ‌ کهگفتم از دیوار سمت راستِ من دارند تو حیاط سَرَک می یاد توام... . بوسمتو ازصمیم قلبم دوستتدارم ‌ می فوتفوت، خداحافظ ماماننسرین ۱۳۹۸ دی ۱۲ اوین ـ بند زندان ـ

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2