371 نسرین ستوده نیمایعزیزم،سلام ها را پوشانده هایاوینبارانی استومهغلیظیرویتپه چند روزیاستتپه شود، گذرد، سرباز گاه پیدا وگاهی پنهان می است. سربازی از میان مه می گذرد و دوباره در میان زند و می برد وکنار می گویی باکاردیمهِ غلیظ را می اتکه همچون اینسرباز افتم. به یاد تنهایی شود و من به یاد تو می مهگم می شود و با تر و محوتر می شود، روشن ای. سرباز دور و نزدیک می تنها مانده کند. چشمانم بازیمی های بینمکه با پای پیاده تا خانه بیایم، بزرگراه من در خود این را می ها را بدوم و در خانه تو را بغلکنم و ببوسم و دوباره به زندان مملو از ماشین صدا به حبسم ادامه دهم. برگردم و آرام و بی ۱۳۹۸ زمستان زندان اوین ـ بند زنان )۱۴۰۰ آذر ۲ شده در تاریخ (بازسازی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2