های زندان نامه 372 یپستی] [نامه نیمایعزیزم،سلام امیدوارم تا این نامه به دستت م یرسد، حالت خوب باشد. و امیدوارم از دست اینکرونای لعنتی هم خلاصشده باشیم، هرچند این بار مثلاینکه کرونا به نجاتزندانیان آمدهاست. وجوی زمان از در جست نیما جان، این روزها من کتاب رمان ی مارسل پروست را م یخوانم که یک شاهکار ادبی نوشته رفته دست است. پروست از زمانیکه یک پسربچهیکوچک است، زندگ یاش را در قالبداستان و رمان نوشته است. وقتی داشتم بچگ یهایشرا م یخواند م، همهاش به تو فکر م یکردم. او پسربچهای استکه به ناز و نواز شهای مادرشاحتیاج دارد. در یکخانوادهی اشرافی فرانسوی به دنیا آمده است. هاکمتر وقت اما مادرگاهی مشغول میهمان یهایشبانه استو در اینشب دارد به پسربچهیکوچولویش برسد. او در قسمتی از کتاب م یگوید: «... در ش بهاییکه غریبهای یا فقط آقای سوان در خانهمان بود مادرم به اتاق من نم یآمد. با دیگران شام م یخوردم و سپس تا ساعت هشتکه باید به
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2