375 نسرین ستوده یپستی] [نامه رضایعزیزم، سلام شب گذشته است و من در تختم نشستهام و با دفتر و ساعت از نیمه م یخواندمکه رفته وجوی زمان از دست در جست هایم ور م یروم. کتاب مرا شیفتهیخودساخته استو بعد به یاد آوردم این روزها با تو زیادسخن م یگویم. وقتی در حیاط راه م یروم، وقتی از کار روزانهی اینجا خسته م یشوم، از تو یاد م یکنم و با توحرفم یزنم وسپسفکر کردمچرا برایت ننویسمکه چقدر دوستتدارم. اینروزهامنورضوانهسریالخانگی«تبریزدرمه»رام یبینیم.داستانِ قرارداد ترکمانچای و از دست رفتن بخشی از خاک ایران. دلهرهی داستانِ فیلمدر قسم تهاییاستکهسپاهِ روس تبریز را تصرفم یکندو البتهسپاه ویژه در قسم تهای ایران آن را پسم یگیرد. فیلمِ خیلی قشنگی است و به مختلففیلم، شعرهای آذری م یگذاردکه برایمکلیخاطرهانگیز است. در آن قسم تها با خود فکر م یکردم اگر تبریز به دسترو سها م یافتاد، منو تو همدیگر را پیدا نم یکردیم و دلهرهایسختمرا آزار م یداد. لختی دیگر از خودم خندهام م یگرفت. فکرهای آدمیانچقدر بچگانه است! ۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۹ دوشنبه نسرین
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2