نامه‌های زندان

های زندان ‌ نامه 378 یپستی] ‌ [نامه مهراو‏هیعزیزم، سلام امیدوارم حالتخوب باشد و درکارهایت آنطورکه دلت م ‏یخواهد موفق باشی. الآن چهار ماه است ملاقات حضوری نداشت‏هایم و در این مدت، ملاقاتکابین ‏یمانهم با میل‏ههاییکه زد‏هاند احساسی به ما م ‏یدهد که انگار اصلاً همدیگر را ندید‏هایم و به خاطر همین، دلمگاهی تنگ م ‏یشود. الآن صبح است و من ۷:۳۰ همکه دارم این نامه را برایت م ‏ینویسم ساعت بیدارم.گفتم بهتر از هر چیز آن استکه برایتچند خطی بنویسم. مردگان مهراوه جان، از کتا ‏بهاییکه تو و بابا برایم فرستاده بودید، ِ نیکلایگوگول را هنوز نخواند‏هام. هم‏هاش احساسخاصی دارم. زرخرید مثل آدمیکه فکر م ‏یکند یکسرمای‏های را جاییگذاشت‏ه استکه هروقت کنم هنوز ‌ تواند برود و از آن استفادهکند. من هم فکر می ‌ لازم داشت، می را دارم، تا وقتی لازم شد ـ وقتیکهکتاب پروس ‏ت تمام مردگان زرخرید شد ـ م ‏یتوانم بروم آن را بخوانم، پس دیگر نگرانی ندارد! خند‏هدار است، نه؟

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2