های زندان نامه 386 مهراوهیعزیزم، سلام راه باشد. من هم حالم بد امیدوارم حالت خوب باشد و کارهایت روبه هرحال نخوردن غذا کمی سخت است. ولی فعلاً م یگذرانم. نیست. به حال وقت دوست ندارم در تخت بنشینم و برایت نامه بنویسم. بااین هیچ معلوم استکمی دلم برایتان تنگشده. چون ما همدیگر را نم یبینیم و از اینکه ملاقاتمان را خودم قطعکردم خیلی راض یام. شاید کمی دیرتر تلفن را هم قطعکنم. باید ببینم چه م یشود. ِ اریک امانوئل اشمیت را تازه دو هفته پیش سگمهراوه جان،کتاب خوابشدهبودم نشستم، آن را خواندم و تا صبح خواندم. یکشبکه بی تمامشکردم. خیلی لذت بردم. نم یدانم آیا موضوع داستان یادت هست یا نه. داستان مردی استکه در اردوگاه آلمان یها گرفتار است و با یک سگی همبازی م یشود. باز یهایکوچک مهرآمیز که به دوستی طولانی تبدیل م یشود. وقتی این داستان را م یخواندم، حسرت م یخوردمکه چرا وقت نتوانستم با پنجهی حیوانات آشتی کنم. و چقدر نویسندگان هیچ توانستند از دل آن جنگ ویرانگر داستا نهای زیبا بسازند! خلاصه خیلی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2