نامه‌های زندان

407 نسرین ستوده یپستی] ‌ [نامه رضایعزیزم، سلام ی ‌ رسد، همه ‌ امیدوارم حالت خوب باشد و تا این نامه به دستت می ‏کارهایت روی روال باشد. الآنکه بند ساکت و آرام است، دیدم خیلی دلم م ‏یخواهد برایت نامه بنویسم و بگویمکه چقدر دوستت دارم و چقدر هم‏هی مهر و محب ‏تهای تو برایم با ارزش و دوس ‏تداشتنی است. چقدر در این روزهای زمستانی دلم هوای میدان هفت حوض و آن سالادهای اندونزی را دارد. من این روزها چند تاکتابخیلی خوبخواندم و از آنها ، و یادداش ‏تهای یک پزشک جوان ،یادداش ‏تهای زیرزمینی لذت بردم؛ ، نوشت‏هی آلن دوباتن، از نشر چشمه را هنر همچون درمان الآنکه دارم کنم آن را برای مهراوه ‌ م ‏یخوانمکه خیلیکتاب خوبی است. خواهش می بخر،کتاب ارزند‏های است. خاطرات نادیا مراد، دختر ایزدی آخریندختر، اینروزها داشتمکتاب که توسط داعش به بردگیگرفته شد‏ه بود را م ‏یخواندم. خیلی جالب بود. بودکه مژگان آن را ترجمهکرد‏ه بود و من زمانی آخرین بازمانده شبیهکتاب دار است اگر بگویم این روزها ‌ که اوین بودم، آن را خواندم. رضاجان، خنده گمان م ‏یگذرد. اما آنچه نم ‏یدانیم آن استکه از این ‌ نیز م ‏یگذرد، چون بی

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2