های زندان نامه 420 گیتیعزیزم،سلام شب استکه دارم این نامه ۱۱:۳۰ تیرماه بود و الآن ساعت ۱۴ امروز نویسم. امروز، روزی بودکه توی پزشکی قانونی خیلی اسیر را برایت می ها رفته ی شهر ری ـ با توجه به اینکه برق شدید و من هم در اون اداره بود و دو ساعت و نیم معطل شدیم تا اومد ـ خیلی اذیت شدم. اما اینها دانم چرا اصلاً ناراحت نبودم. به خودمگفتم نسرین، تو مهم نیست. نمی کند؟ مگه توی زندان چهکار داری بکنی؟ اینجا نشستی. واقعاً چه فرقی می ِ دانته هستم کمدی الهیالبته ناگفته نماند که این روزها مشغول خواندن و برایم خیلی مهم بودکه اینجا باشم و آن را بخوانم. وقت رفتن همگفتند ی بحث در این مورد شود با خودمکتاب ببرم. من هم اصلاً حوصله نمی توانستمکتاب بخوانم. را نداشتم، وگرنه دو ساعت و نیم معطلی راکه می فهمیدم چطوریگذشت. اما اینها مهم نیست. امروز در راهِ رفتن اصلاً نمی ی آبگیری» دیدمکه به پزشکی قانونیِ شهر ری، یک تابلوی فروش «غوره ها، مان برد. یادتهست در تابستان، همین ماه هایکودکی مرا به تابستان کردیم. کرد؟ ما همکمکش می گرفت و پاک می ی آبگیری می مامان غوره رسید که تا وقتی یادم هست، گیری وفادارمان می وقت نوبت به آبمیوه آن ایکه گیری ایران ناسیونال، با رنگسبز مغز پسته آن را داشتیم. یک آبمیوه
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2