نامه‌های زندان

425 نسرین ستوده چنین است «کمدی» دانته آلاگریکه اهل فلورانس است، اما خوی نیست. ‌ فلورانسی و در «برزخ»، قسمت دیگری از کمدی الهی م ‏یگوید: خان‏هی رنج، ایکشتی بی ناخدا ‌ دریغا، ای ایتالیای برده، مهمان که در میان طوفانی سهمگین ره م ‏یسپری، تو دیگر ملک‏هی سرزمی ‏نها نیستی، فاحش‏هخان‏های هستی... و امروز ساکنان تو یک بی جنگ و جدال به سر نم ‏یبرند و حتی آنها که در ‌ هیچ درون حصاری واحد و خندقی واحد م ‏یزیند، یکدیگر را به چنگ و دندان م ‏یدرند. ای بینوا، به پیرامون سواحل دریاهای خویش بنگر و پس آنگاه به درون خود نظر بیفکن و ببینکه آیا در تو جایی توان یافتکه از صلح برخوردار باشد. همراه این نامه یک نقاشی برای مهراوه و یک تکه روزنامه، حاوی ، برای نیما م ‏یفرستم.شازدهکوچولوقسمتی از داستان دوستتدارم م ‏یبوسمت نسرین ۱۴۰۰ تیر ۱۵

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2