نامه‌های زندان

های زندان ‌ نامه 44 دستا طلا، مهراوه پاها طلا، مهراوه مهراوه، مهراوه، مهراوه، مهراوه آی مهراوه دلم برای آن نگاه مهربان و مقیدت تنگشده. نگاه پُرنازتکه نگاهم ی اعتراضبه ‌ کردی. عیبندارد. این روزها، روزهایی استکه به نشانه ‌ می توانستم ساکت بنشینم. ‌ هرحال نمی ‌ ام. به ‌ بازداشتتان، ملاقاتم را قطعکرده رود. چیزیکه حتی تصورش را ‌ چشمانگریان تو عزیز دلم از خاطرم نمی کردم [این بودکه] اینها تا این درجه وقیح باشند. چند روزی استیک ‌ نمی کنم به بابا نگو. حالا ‌ بافم. خواهشمی ‌ ام و دارم می ‌ ژیله برای بابا سر انداخته کنی، مامانگفته نگم. ضمناً شنیدم نامزدی ‌ گویی و اضافه می ‌ روی می ‌ می گذرد. از قول ما هم تبریک ‌ عمو اصغر استوحتماً به تو یکیکه خوشمی دانم ‌ دانی از اینکه شما دو تا بچه هستید، چقدر خوشحالم. می ‌ بگو. نمی کنی و من از این بابتچقدر خیالم جمع ‌ که با چه محبتی با نیما بازی می کنم بعد از این، بیشتر ‌ است. خب فعلاً برای امشبکافی است. سعی می برایتنامه بنویسم. فعلا خداحافظ. بوسمت ‌ می ماماننسرین ۱۳۹۰ شهریور ۱ زندان اوین ـ

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2