نامه‌های زندان

53 نسرین ستوده نیمایعزیزم است. دلم برای تو و خواهرت خیلی تنگ ۹۰/۶/۷ بامداد روز ۲ ساعت شده. آرزوی بغل کردنت را دارم. آغوشم از تو خالی است و این برایم اترا هزار بار ببوسم. ‌ هایکودکانه ‌ خواهد لب ‌ آورشده است. دلم می ‌ عذاب ات را نوازشکنم و تو را در آغوشم بفشارم. ‌ خواهم صورتکودکانه ‌ می روز و تند تند دارم برای تو و خواهر ‌ عزیزم، آغوشم از تو تهی است و شبانه سبد گل و مهربانی و عشق و صفا و «عدالت» و «قانون» ‌ عزیزت سبد کنمکه تو و خواهرت ‌ ای فراموشنمی ‌ کنم. هرگز حتی برای لحظه ‌ جمع می کنمکه آیاکار درستی است؟ ‌ ام زندان و هزار بار سؤال می ‌ ام و آمده ‌ راگذاشته دانم بزرگشوی سؤالات زیادی از مادرت داری. البته ‌ نیما جان، می اینحق توستکه هر سؤالی داری بکنی یا هر انتقادی داری به من بگویی. پرسمکه اگر جای من بودند چه ‌ اما من همواره در ذهنم از کودکانم می عنوان یک وکیل از کنار ‌ کنی باید به ‌ کردند؟ آیا «تو» خودت فکر می ‌ می گذشتم؟ دوست دارم فکرم را با تو در ‌ ها با سکوت می ‌ عدالتی ‌ ی بی ‌ همه طور ‌ کنمکودکانم به پدرومادر احتیاجدارند.همان ‌ میانبگذارم. منفکرمی

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2