نامه‌های زندان

73 نسرین ستوده ۹۰/۷/۴ رضایعزیزم، سلام ات چه جان ‌ دانی از دیدن نامه ‌ سلام و هزاران درود و بوسه بر تو باد. نمی ات مرا خیلی نگرانکرد. ‌ ایگرفتم. عزیز دلم، خبر احتمال دستگیری ‌ تازه خواستجایی را پیداکنم وگریهکنم، ‌ تمام دیروز را بغضداشتم و دلم می ها حرف خیلی ‌ ها صحبتکردم. یکی از بچه ‌ اما بالآخره با خیلی از بچه ام آقایخندانخیلیمرد بزرگی است. ‌ جورکه منفهمیده ‌ خوبیزد.گفتآن خداوند اینطور مقدرکرده است. حالا که او این همه در این ماجرا صدمه شود. بوسیدمش ‌ تر می ‌ تر و بزرگ ‌ دیده است، با زندان آمدنش بازهم بزرگ و گفتم بهترین عبارترا بهکار بردی. رضا، تو واقعاً مرد بزرگیهستی. به آن دوستمگفتم در طیهفده سال زندگی مشترکمان، خیلی مسائل و مشکلاتی پیش آمد، ولی هربار، رضا بیشازحدِ انتظارِ من بزرگبود و هربار هر مشکلی بازهم بیشتر و بیشتر ما تر کرد. ولی عزیزم، آنچه من با خودم توانستم حلکنم این ‌ هم نزدیک ‌ را به کم مجبور شدند ‌ بودکه اینها از ابتدایکار، تهِ تهِ دنیا را با ما رفتند. اماکم

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2