۱۲5 گفت وگو درباره ی ادبیات که در فرهنگ ما به معنای عاشق است و، بنابراین، می شود اسمشان را سمبلهای فرهنگی گذاشت، یا اینکه نویسنده از خودش درمیآورد. اینها هم سمبلهای حکمی هستند، چون نویسنده است که حکم میکند چه چیزی باید به چه معنایی گرفته شود و، به قول مرحوم چرنیشفسکی، خوانندهی کودن استکه باید این معانی راکشفکند و خیالکند که زیرک است. خب، سمبلیسم واقعی دعوای ال ی ندارد، چون اص دست نویسنده نیست. به همین دلیل استکه همینگوی دربارهی داستان پیرمرد و دریا می گوید که من فقط کوشیدهام یک پیرمرد و یک دریا و یک ماهی بسازم و اگر اینها واقعی باشند، چه بسیار معانی که از اینها می شود درآورد. بهاینترتیب، نویسنده در واقع از خودش سلب مسئولیت میکند؛ می گوید اصال سمبلیسمی در کار نیست. سمبلیسمی اگر هست ، مربوط به خود واقعیت است و، خب، خیلیها در واقعیت خیلی معانی میبینند. باید گفت مفت چنگشان. ًسمبلیسم فرهنگی غالبا بسیار مبتذل میشود، مثل شمع و پروانه و گلو بلبل که حرفش نزدنی است. به همین دلیل، نویسنده یا شاعر گاهی ناچار می شود سمبل را از فرهنگ دیگری وام بگیرد، چنانکه هدایت مقداری از فرهنگ هندی وامگرفته است. خوانندهی فارسیزبان می داند که پروانه عاشق شمع است، یا بلبل عاشقگل است، ولی نمی داند که در ادبیات هندی زنبور عاشق گل است یا نیلوفر کبود به چه معنی است. اما این دلیل بر آن نمی شود که صحبت از زنبور زرد و نیلوفر کبود در یک داستان فارسی بهتر است از صحبت پروانه و گلوبلبل. اگر انسان یک حرفی را به جای آنکه صاف و صریح بزند، او را توی لفافهی سمبل ه ا ی یک فرهنگ غریبه بپیچ د، آیا آن حرف بهاین ترتیب عمق و اهمیت پیدا میکند؟ ظاهرا عدهای عقیده دارند که پیدا می کند، ولی من اینطور فکر نمیکنم. من فکر می کنم عمق و اهمیت هر حرفی باید در خود آن حرف باشد، نه در سمبلی که قرار است ماهیت سطحی حرف را بپوشاند. اخیرا کتاب جالبی در فرانسه منتشر شده است به اسم آنچه صادق هدایت به من گفت ، به قلم یکی از شاگردان و دوستان نزدیک هدایت، مصطفی فرزانه. من اینکتاب را چند ماه پیش در آمریکا خواندم. هدایت پیش فرزانه شکایت می کند که مردم دقایق و ظرایف بوف کور ر ا نمی بینند، نمی فهمند اینکتاب چهکاری برده، چه معانی باریکی تویش
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2