۱۳۳ گفت وگو در باب ترجمه ولی وداع با اسلحه را وقتی به ادارهی انتشارات شرکت نفت رفته بودید ترجمهکردید؟ وداع با اسلحه را در سال ۱۳۳۱ ترجمهکردم. دیگر به شرکت نفت رفته بودم و در ادارهی انتشارات کار میکردم. یادم هست که این کتاب را از آقای گلستان ًگرفتم و بعدا هم پس ندادم، چونکه بعدا مرا دستگیر کردند و دیگر نمیدانم چه شد . گویا جزو مدارک من بود که جمع کردند و بردند. بههرحال، من این کتاب را به آقایگلستان بدهکارم. ولی در همینکتابیکه اخیرا چاپ شده آقای گلستانگفته اینکتاب را به من داده وگفته آن را ترجمهکنم. ابدا این طور نیست. من این کتاب را از ایشان گرفتم که بخوانم. بعد که خواندم، فکر کردم که ترجمهاش کنم. ایشان اصال خبر نداشت که من دارم آن را ترجمه میکنم. بعد همکه ترجمهکردم و چاپ شد، حدود یک ماه بعد به زندان افتادم. شما آن موقع در آبادان بودید. کتاب در تهران چاپ شد. چه کسی کمکتان کرد که آن را در تهران چاپکنید؟ خودم آن را به تهران آوردم و با دکتر محمدجعفر محجوب صحبتکردم.گفتم این کتاب را چه کارش کنم. گفت من یک ناشری دارم که کتابها یم را به او می دهم، انتشارات صفی علیشاه. گفتم پس این را هم به آنها بده. رفت صحبت کرد . من یادم نمی آید که آن موقع مدیران انتشارات صفی علیشاه را دیده باشم. بههرحال، دادم به آنها. اما محجوبکارهای زیادی داشت و نمی رسید که آن را تصحیح کند. من از مرتضی کیوان خواهش کردم این کار را بکند. کیوان تا حدی در تصحیح آن شرکت کرد. یکی کیوان بود و یکی هم فرهنگ فرهی. بههرحال، اینکتاب چاپ شد و بعد یک نسخهی آن را برای من فرستادند. بعد دیگر من به زندان افتادم و از عکس العمل جامعه نسبت به آن خبر نداشتم.کتاب در هزار نسخه چاپ شد و گویا فروش رفت. بعد از اینکه از زندان درآمدم، بار دیگر آن را در انتشاراتکتابها ی جیبی چاپکردم. دوسه چاپ هم شد. یادم هست پشت جلد یکی از این چاپها را مرتضی ممیز کشیده بودکه طرح جالبی هم بود. من متأسفانه آن را ندارم. بعدها این کتاب چندین بار چاپ شد و ناشرین متعددی هم پیداکرد. حاال دست انتشارات نیلوفر است.
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2