نجف دریابندری

۱5۱ دریابندری از زبان سیما یاری دادمکه مدیر آن نشر بود. گفتم اینها را میخواهم. نگاهیکرد و با من وارد صحبت شد . کم کم صحبت ماگل انداخت. گفت شما چهکار می کنید؟ گفتم گاهی ترجمه می کنم، گاهی مینویسم؛ از این کارها. بعد رفت، عالوه بر کتاب هایی که می خواستم، چند کتاب دیگر هم برای من آورد. توی آن هاکتابی بود به اسم پیرمرد و دری ا ، ترجمه ی نجف دریابندری. وقت خداحافظی گفت چیزی از نوشتههایتان دارید ؟ من دست کردم توی کیفم، بعضی نوشته هایم را دادم به ایشان، دستنوشته هایی از شعرهایم. خداحافظی کردم و آمدم. گذشت و گذشت. من کتابها را یکیک می خواندم، تا یک روز یاد صحبت هایی افتادمکه در حوزههای حزب توده درمورد نجف دریابندری میگفتند. می گفتند او کسی استکه متمایل شده به فرهنگ بورژوازی و کارهای نویسنده های آمریکایی را ترجمه میکند و این جور چیزها. رفتم کتاب پیرمرد و دریا را برداشتمکه نگاهی به آن بیندازم. چون در حال تجدیدنظر در افکار سابقم بودم، به خودم گفتم بگذار این کتاب را هم بخوانم. باورتان نمیشود. پاراگراف اول مقدمه راکه شروعکردم، انگار یک مرتبه به دنیای دیگری پرتاب شدم. اول فکر کردم این مقدمهکار همینگوی است؛ بعد نگاه کردم ، دیدم نه، کار آقای دریابندری است. به شما بگویم که من با آن نوشتنها و راضینشدن ها و رنج هاییکه در زندگی داشتم احساسکردم یک باره دری به سوی من باز شده است. زندگی روحی من از آن روز به بعد تغییر کرد. می توانم بگویم زندگی دوباره ی من مدیون مقدمهی پیرمرد و دریا ست . هم سخن من مدتی ساکت شد. تصورات قبلی من دربارهی او داشت بهکلی دگرگون میشد. یاد داستان زندگی واقعی آلخاندرو مایتا افتادم، داستانی از یوساکه چهرهی چریکی را ترسیم می کند که رفتارش در بیرون یک جور دیده می شود و در درون جور دیگر. درعین حال، صحبت رنج هایش تازه در من اثر میکرد. یک جور احساس خفگی به من دست داده بود. فکر کردم بهتر است گفت وگو را همین جا قطعکنم. بیشتر از این طاقت شنیدن نداشتم، اما اختیار زبان و حرکاتم از دست رفته بود. ضمنا نمی خواستم جریان گفتوگو قطع شود . می ترسیدم در جلسات بعد حرفمان با هم تا این حد درنگیرد. بدون اراده گفتم «خب، بعد چه شد؟ » و او دوباره از سر گرفت، بی آنکه من بشنوم.

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2