۱5۲ نجف دریابندری بعد تماسگرفتم و به آقای زهرایی گفتم هر کتاب دیگری از این شخص دارد برای من بفرستد. کارها راکه خواندم، متوجه شدم من با متفکری روبهرو ًهستم که صرفا مترجم نیست، با آدمی روبهرو هستم که آگاهانه با کنارگذاشتن کار سیاسی به کار بسیار اساسیتر و عمیقتر ی پرداخته است و آن انتقال تاریخ معاصر جهان به جامعهی ماست. بعدها من اثر این تالش متواضعانه را در نسل روزنامهنگاران دههی ۱۳۸۰ هم دیدم. تمام آثار استاد نجف را خوانده بودند و همان طور که من اثر گرفته بودم، آنها هم متأ ثر شده بودند. من با یک ذهن باز نسبت به دنیا و تفکر جدید و پذیرفتن شکست به عنوان بخشی از زندگی انسان معاصر روبهرو شده بودم. نویسندهای را می دیدم که بعد از شکست، بهجای وادادن و رفتن با جریان عادی روزمره، دست به قلم برده و بی وقفه تالشکرده بود تا به پاسخ برسد و آنچه را می یابد در اختیار دیگران بگذارد. شاید روزی به کار یک گمشده بیاید و شاید یک روز یک شکستخوردهی ازپاافتاده حداقل بداند که این نویسنده به کدام بن بست ه ا سر کشیده و کدام کورهراهها ممکن است به راه انسانیتر ی برسد. بعد، از آقای زهرایی خواستمکه دست نوشته های مرا به آقای دریابندری برساند. تا آن موقع هیچ دیدار و مالقاتی بین ما نبود. شرایط زندگی من هم طوری بود که به راحتی نمی توانستم از خانه بیرون بیایم، به راحتی نمی توانستم سفر کنم. در شهرستان زندگی میکردیم. ما به دالیل مختلف نمی توانستیم در تهران زندگیکنیم. مجبور بودیم تهران را ترک کنیم. شهر به شهر گشتیم و تنها جاییکه توانستیمکار پیدا کنیم در یک شهرستان بود؛ آن قدر هم مردمش با ما هم درد بودند که باوجود اینکه من زبانشان را نمی فهمیدم آن فضا ما را در خودگرفت و نگه داشت. سیزده سال آنجا ماندیم. سیزده سالکم نیست. می آمدم تهران و می رفتم . در این مرحله دیگر من نوشته های استاد نجف را پیداکرده بودم و از خواندنشان سیر نمیشدم، به خصوص یک مقاله ی ایشان در کتاب به عبارت دیگر : «توضیح و شبهتوضیح». از آنجا کشیده شدم به تاریخ فلسفه ی غرب و فلسفه های تحلیلی جدید . به خودم گفتم خب، اگر من ادبیات و شعر را به عنوان وسیله ی بیان و تجربیات خودم انتخابکردهام، پس باید کاری بکنمکه «شبه توضیح » نباشد. وارد
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2