نجف دریابندری

۱5۹ دریابندری از زبان سیما یاری بار دوم وقتی بودکه سران حزب توده به منزلش آمدند. می گفت وقتی آمدند و شروع به سخنرانی کردند، به خودم گفتم وای، چه مصیبت دیگری در پیش است؟ می گفت من دوباره تمام گذشته را مجسم کردم، دوباره زندان، دوباره اعدام، دوباره این جوانهای یکه برای دیدن طبری وکیانوری از سر و کول هم ال با میروند. می گفت در این دیدار دیدمکه این آدمها بهاندازهی سر سوزنی تغییر ال نکردهاند. مث احسان طبری، که قدیمها فیلسوف ما بود و فکر می کردیم خیلی بیشتر از ما می داند، از پدیدهای ال به نام چامسکی خبر نداشت. آنها اص با دنیای جدید تماس فکری نداشتند. من از افکار بستهی آنها احساس خفقانکردم و اینجا بود که باز تصمیم به خودکشیگرفتم. حریف من پس از این یادآوری ها ساکت شد. بعد گفت این خاطره هم حسن ختام شد! اما من به حرف هایش فکر میکردم، و به زحماتیکه در جوار نجف برای نجف و برای ادبیات کشیده بود. با خودم می اندیشیدم کارهایی که او برای چاپ و حفظ آثار نجف کرده است با کارهای هیچ کس دیگر قابل مقایسه نیست. چنین فداکاری هایی سر پرشور و جان شیفته میطلبد. ِ زبان ِ ناطقه در وصف ِ الن است شوق نا ِچه جایکلک بریدهزبان بیهده گوست ؟ *** پیوست -۱ هنگام نوشتن این گزارش، در واتسپ از خانم یاری دربارهی داستانهای کوتاه همینگوی و نقاشان قرن بیستم پرسیدم. نوشت: دربارهی داستانهای کوتاه ال همینگوی ع قهی من بی دلیل نبود. مقدمهی پیرمرد و دریا خیلی برای من اهمیت داشت و همیشه فکر می کردم این مقدمه باید روی همهی داستانها ی نویسنده باشد. استاد نجف ترجمهی همهی کارهای همینگوی را مقدور نمی دانستند و چندان ضروری هم نبود ازنظر ایشان. اما به چند داستان کوتاه او اشاره می ال کردند که قب ترجمه کرده بودند. پرسیدم آیا میشود مجموعهی داستانهایکوتاه همینگوی را ترجمهکنند؟ اینها که دیگر ضروری

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2