۱6۸ نجف دریابندری و از این رهگذر، من با برخی مقاالت نجف که ندیده و نخوانده بودم آشنا شدم، ازجمله نوشتهی جاندار و نقد جانانهای به سنگ صبور چوبک با عنوان معنیدار « نوشتن برای نویسندهبودن». به هرصورت، در سالهای ی که استاد نجف دیگر ساکت شده بود، حضور ایرج پارسینژاد موجبگرمی محفل میشد، بهخاطر اینکه ایرج از وقت ورود متکلموحده می شد که موجب اشارات پنهانی دوستان به یکدیگر و درمجموع باعث انبساط خاطر میشد. در غیاب او، دوستان به یکدیگر می گفتند تا پارسینژاد نیامده هر حرفی دارید بزنید، چون از وقتی بیاید، دیگر به کسی فرصت حرفزدن نمیدهد. اما حقیقتً ا ایرج یکی از کسانی بود که در اواخر مجلس نجف را، که در سالها ی اخیر صم وبکم در محفل مینشست، تا اندازهای به حرف میآورد. او با یادآوری خاطراتی از گذشته یا گفتن داستانی به صورت نیمهکاره از نجف میخواست بقیهی خاطره یا داستان را تعریفکند و همین به حافظهی نجف قلقلکی می داد و چیزهایی را به خاطر میآورد، ولی دیگر قادر به یادآوریکامل نبود. هرگاه ایرج در سفر بود، که هر سال چند ماهی طول می کشید، پرویز یشایایی مرا وادار می کرد که روبه روی نجف بنشینم و او را به حرف بیاورم. از میان عکس ه ا ی یادگاری روزهای جمعه عکسی وجود داردکه این روزها به مناسبت درگذشت نجف این طرف و آن طرف چاپ شده است. آن عکس مرا نشان می دهد که در مقابل نجف روی زمین نشستهام و نمی دانم صحبت از چهچیزی در میان است یا چه معرکهای گرفتهامکه من و نجف هر دو داریم از خنده غش می کنیم و دوروبریها همه خنده به لب دارند. در میان دوستان قدیمی گاهی کسانی چون عبدالرحیم جعفری و شفیعی کدکنی هم پیدایشان میشد. یادم هست یک روزکه جماعتگوش تاگوش نشسته بودند، مرحوم جعفری با عصا وارد شد و یک راست طرف نجف رفت و او را در آغوش کشید و گفت: « نجف جان، من خبر نداشتم تو دو بار سکتهکردهای.» و به این ترتیب از نیامدن خود عذرخواهی میکرد. نجف با همان طنز خاص خودش در جوابگفت: « اشکالی ندارد، بار سوم باخبر میشوی!» از این قشر گاه
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2