۱7 گفت وگو درباره ی زندگی فایدهای برخیزد یا نه، باید بگویم که من و تقیزاده حاصل خود را از این گپوگفتها برداشتهایم، چون در آن ایام نقاهتکه نزد آقای دریابندری میرفتیم، از هم صحبتی با او بسیار لذت بردهایم. شاید ندانید که هم نشینی و هم صحبتی با آقای دریابندری تا چه اندازه لذت بخش بوده است. بیهوده نیست که سعدی دوستی با مردم دانا را نیکو می انگاشت و همشهری بزرگ او میگفت: ایام خوش آن بودکه با دوست به سر شد باقی همه بی حاصلی و بیخبری بود *** -۱ یادداشت روز پنجشنبه ۱5 دی :۱۳۹۰ امروز یکی از تأسف بار ترین روزهای زندگی من بود. با علی یار گنجه قرار داشتم که پیش نجف برویم و با او مصاحبهای برای تهیهی یک فیلم مستند ضبطکنیم. من خودم را آمادهکرده بودم و حتی دکتر ایرج پارسینژاد را هم خبر کرده بودم که بهکمک بیاید. تصور می کردم همهی آنچه را می خواهم ضبطکنم در عرض نیم ساعت انجام خواهیم داد. اما افسوس حافظهی نجف چنان ویران شده استکه انگار هیچ چیز در آن نیست. دو ساعتکوشش من و ایرج پارسینژاد هیچ حاصلی نداشت و یادآوریهای ما هیچچیز به ذهنش نیاورد. مردی روشن و روشنفکر که بیش از همه کار کرده بود و در نوشتن و سخن گفتن چابک بود، انگار از ابتداکروالل به دنیا آمده باشد. مطالبی راکه خود طی سالها برای ما به زیبایی و رسایی تمام تعریف کرده بود به یاد نداشت. وضعش از زمانیکه سکتهی مغزیکرده بود به مراتب بدتر شده بود. سالها پیش از این، شاید ده سال پیش از این، وقتی نجف بعد از سکتهی مغزی از بیمارستان به خانه آمد، من و صفدر تقیزاده برای آنکه او را سرگرم کنیم روزهای متوالی نزدش رفتیم و پای صحبت ش نشستیم. آن روزها هنوز چنان ماهرانه از پیشینهی خود می گفتکه امروز مایهی ال حسرت من شد. اص نمی توانم تصورکنم در مغز آدمی چه اتفاق می افتد که دچار این همه نسیان میشود. ذهنش که پیش از این مثل برق روشن بود حاال بهگمانم فیوزش سوخته بود. هرچهکلید را می زدم چیزی روشن نمیشد. من چیزهایی ازش می پرسیدمکه بارها خودش برای من تعریف کرده بود، ال ولی حا در جواب همانها منِومن می ال کرد و عاقبتک می نمیگفت.
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2