۲۰ نجف دریابندری بههرحال، عدهای از بوشهریها آن موقع در بصره ناخدا بودند که یکی از آن ه ا هم عمو ی ا عموی بزرگ ای رج گرگ ی ن بودکه دوست نزدی ک پدرم بود. یکی هم ناخدا عباس بود. عکسهای شان را هم دارم. کاری نداریم. مدتی ناخدای کشتی ه ا ی تاگ بود. اینها شش هفت نفر بودند که پدرم شمارهی شش بود؛ می گفتند پایلوت شمارهی یک، پایلوت شمارهی دو و الیآخر. بعد شمارهی پنج شد، برایای نکه عموی گرگی ن مرد . برای اینها اتفاقاتی میافتاد. وقتی کشتی را میآورد، ی ککشتی او را زیر گرفت و خیلی ناراحت شد. میگفتند به نوعی سل دچار شد، سل طهاره. چطور شد که پدرتان از بصره به آبادان رفت؟ در زمان جنگ بینال ملل اول پدرم و دیگران در بصره بودند. همهشان هم پایلوت بودند. عربها پای لوت نداشتند. با ای ن فن آشنا نبودند. موقعی که جنگ تمام می شود و دولت عراق تشکیل می شود، دولت به اینها پیشنهاد میکند که در عراق بمانی د و عراقی بشوید. پدر من قبول نمی کند و جالب ای ن استکه آنموقع او مثل رهبر پایلوتها بود. ی ادداشتهای ی از این دوران داشتکه متأسفانه من آن ه ا را از دست دادهام ، ولی وجود داشت. مگر ی ادداشت می نوشت؟ نه، خودش ی ادداشت نمی نوشت، ال ولی مکاتبات و اینجور چیزهایش بود. مث کسی بود به نام آقای بدی ع که اصال شاهزادهی قاجار بود و کنسول ای ران در بصره بود. وقتی دولت عراق تشکیل می شود و دولت به اینها پیشنهاد میکند که عراقی بشوند، بدی ع و پدرم میگویند نهخیر، ما ای رانی هستیم و ایرانی میمانیم. هیچکدام اینها عراقی نشدند و آمدند به آبادان، که تازه تشکیل شده بود . بنابراین، در حدود ۱۹۲۰ می آی ند به آبادان. آن موقع قسمت عمدهی آبادان کپر بوده و شرکت نفت هم هنوز چی زی نساخته بود و خانهها یکارگری هنوز وجود نداشت. به هرصورت، میآیند به آبادان. البته وقتی در بصره بودند، پدرم می آی د به بوشهر و دختر ی کی از خوی شانش را میگیرد و میبرد بصره. دوسه سالی با مادرم در بصره بودند. بعد میآی ند به آبادان. آنجا یواشی واش شهر تشکیل می شود و زندگی رونق پیدا میکند. ازجمله دوستان نزدی ک پدرم پدر
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2