۳۴ نجف دریابندری برنامه پی ش آقای پیرنظر که از بچههای آبادان بود. گفت خیلی خوب، اص یا الب همینجا. ولی بعد، ضمن صحبت، گفتکه تو مدرک تحصی لی نداری، اینجا ادارهی دولتی است و مدرک می خواهند. ای ن خودش مشکلی است. بعد یکهو گفتش که آقای گلستان در ای ن فاصله از آبادان به تهران آمده و سازمانی به نام « گلستانفیلم» درستکرده.گمان می کنم بتوانی آنجا کار کنی. من رفتم آنجا و هشت نه ماهی آنجاکار کردم. مقدار زیادی فی لم ترجمهکردم. دوسه بار به جنوب ی الف پ رفتم، منتها باگلستان اخت داکردم. ضمنا مؤسسهی گلستان به نظرم خیلی جدی نیامد. تق ولق بود و درعمل معلوم شد که گلستان نقشههای دیگری داشت . باز دنبالکار میگشتم. دوباره رفتم پیش پیرنظر. گفتم ای نگلستان دارد بساطش را جمع میکند؛ خ ، الصه جای من نیست. ببین می توانی شرکت نفت برای من ی ک کاری بکنی. چون آنجاها آشنا داشت. ال گفتش اص یادم نبود. تو ب ی ا برو فرانکلین. من هم ای ون صنعتی را میشناسم. رفی ق من است. همانجا تلفن کرد به همای ون صنعتی گفت دوستی دارم که حدود ی ک سالی است از زندان درآمده و به درد تو میخورد. صنعتیگفت میشناسمش. این صنعتی مدیر کارآمدی بود. اتفاقا همین دیروز یک ایمیلی برای من فرستاده که چطوری؟ امروز بای د جوابش را بنویسم. گفتشکه می شناسمش. درصورتی که من آنموقع هنوز فقط وداع با اسلحه را منتشر کرده بودم. گفت می شناسمش و می خواهمش، منتها یک خرده گرفتاری دارد. من دهبی ست روز دی گر به گلستان گفتم که من باید بروم. گفت بسیار خوب، مرحمت زیاد. و از هم جدا شدیم. رفتم پ ی ش همایون صنعتی. او هم گفت که کارها را ببر خانه انجام بده تا من ترت ی ب کار را بدهم. چند ماه دیگر رفتم آنجا، دیدم نامهای نوشته به سازمان ام نی ت که ی ک همچه کسی هست و ما میخواهی م استخدامش کنیم. از سازمان ام نی ت هم جوابی آمده بود که استخدامش بالمانع است، ولی مواظبش باشید. ی ک همچه مضمونی. آنجا مشغولکار شدیم. وقتی من به فرانکلین رفتم، فتحالله مجتب ای ی و منوچهر انور و علی اصغر مهاجر آنجا بودند. من از همهشانکوچکتر بودم . چندی مهاجر وردست صنعتی شد. انور اختالفاتی پی دا کرد و رفت. مجتب ای ی هم از آنجا رفت به هند و پاکستان. خالصه من ماندم آنجا و شدم دبیر
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2