۴6 نجف دریابندری کیوان در آبادان چه میکرد؟ کیوان آمده بود به آبادان و، چون خبرنگار روزنامهی به سوی آینده بود، رفته بود دیدن فرماندار نظامی و با او به محل بازداشت ما آمد. سرتیپ ( فرماندار نظامی) مرد جالبی بود. آدمی بود که خبرنگار روزنامهی به سوی آینده می توانست برود او را ببیند. بههرحال، سرتیپ آمد و ما را از اتاق آوردند و سرتیپ مدتی برای ما حرف زد. گفتش من می توانم شما را توقیفکنم، اما اینکار را نمیکنم. شما را آزاد میکنم، ولی این چه حرکتی استکهکردید؟ یعنی چهکه دادوبیداد کردید که بقایی نیاید یا برگردد. آقای بقایی از رجال مملکت است. حاال به شهر شما آمده . منظورتان چیستکه نیاید؟ و باالخرهگفتشکه حاال من شما را مرخص میکنم، ولی دیگر از اینکارها نکنید. عرضکنمکه آن شب وقتی مرخص شدیم، کیوانگفتش حاال که مرخص شدهای، بیا با من برویم. من همگفتم خیلی خوب. اصال یاد خانه نبودم. نگو وقتی ما را گرفتند و زدند، عدهای دیدهاند و رفتهاند به خانهی ما خبر دادهاند هاند. النی را کشت که ف ًمادرم دید من به خانه برنگشتم، طبعا فکر کرد طوری شده است. بههرحال، ما با کیوان رفتیم به خانهی یکی از دوستانش که در بهمن شیر واقع بود. صاحب خانه هم از اراذل بود. می رفتیم شب آنجا می خوابیدیم. من بهاین ترتیب با کیوان رفیق شده بودم. بعد وقتی به تهران آمدم، به وسیل ه ی کیوان با شاملو آشنا شدم. البته ما زود به شاملو چسبیدیم، ولی کیوان بچهی بقاعده و مرتبی بود و اراذلبازیها ی ما را نداشت؛ درعوض ، شاملو تا بخواهی داشت! این بود که با شاملو قات ی شدیم. بعد با شاملو سوار یک ماشین باری شدیم و به رشت رفتیم. شب در رودبار خوابیدیم، که خودش داستان درازی است. تقی زاده : من یادم هست که شما و کسرایی و سایه و شاملو در زیرزمین منزل فرهنگ فرهی جمع شده بودید برای مجلهی شیوه . شیوه چند شماره منتشر شد؟ یک شماره درآمد و شمارهی دوم هرگز چاپ نشد. ازجملهکارهای من در تهران همینجور چیزها بود. یکی از شبها شاملو گفت بیا برویم رشت. گفتم چطوری برویم؟ گفت کاری ندارد؛ این کامیونها که می روند رشت، باالی بار
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2