۴7 گفت وگو درباره ی زندگی مینشینیم میرویم. سوار شدیم و از راه کرج و قزوین بهسمت رشت حرکت کردیم. اتفاقا وقتی وارد شدیم، شب بعدش شب استعفای مصدق بود، ۳۰ تیر. قوام ، المیه داده بود السلطنه اع به درودیوار چسبانده بودند. من و شاملو آنجا خواندیم و با خود گفتیم چه شد؟ بهتر است برگردیم تهران. دوباره راه افتادیم و برگشتیم. این بار البته با اتوبوس آمدیم. آن موقع سایه هم در رشت بود. رفته بودید پیش سایه؟ نه، پیش سایه نبودیم. در هتل بودیم. به سایه هم سر زدیم. عرض کنم که از رشت برگشتیم تهران. حاال هرچه پول داشتیم خرج کرده بودیم و کرایهی اتوبوس نداشتیم. شاملو مرا توی گاراژ گرو گذاشت تا برود از بچهها پول بگیرد.کرایهی اتوبوس ده دوازده تومان بود. نزدیک ه ا ی ظهر بودکه شاملو آمد و با هم رفتیم به منزل کسرایی در حوالی میدان بهارستان. نزدیک خانهی کسرایی یک نفر را با تیر زده بودند و کلهاش متالشی شده بود. این را میآورند، وقتی از جلو خانهی سیاوش رد می شدند، سیاوش دید و دیوانه شد؛ دادوبیداد و سروصدا و این جور چیزها. برادر سیاوش، که افسر شهربانی بود و تودهای بود، آمد و او را بغل کرد و آورد توی خانه و در را بست. خ ، الصه طرف ه ا ی عصر بود که قوام استعفا کرد. دیگر شهر غوغا شد. آمدیم توی میدان بهارستان. غلغله بود. عدهای سگی را گرفته بودند، کالهی بر سرش . ال قوام است گذاشته بودند که این مث از این داستانها. شاملو هم رفت و من هم رفتم به خانهی یکی از بچهها. تقی زاده : یادم هستکه در آبادان ما ازطرف انجمن عکاسی به پیکنیک میرفتیم. در یکی از آنها شما شعر «عقاب» خانلری را برای همه از حفظ خواندید. یک بار هم « جغد جنگ» بهار را. آیا این پیک نیک ها حساب شده بود؟ بله، اینها پیکنیکها ی حزب بود. البته دیوانه وار بود. می رفتیم به نخلستانها. واقع این استکه هر کاریکه می کردیم دیوانه ال وار بود و اص نباید این کارها را میکردیم، برای اینکه نفت را ملیکرده بودند و اصل مسئله همینگرفتن شرکت نفت از دست انگلیسیها بود، که حل شده بود.
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2