نجف دریابندری

۴۸ نجف دریابندری پس حرفتان دیگر چه بود؟ هیچ، قدرتطلبی. بی خودی شلوغ میکردیم، چون گرفتن قدرت بهوسیلهی ما اصال محال بود. ولی خب، ما حالی مان نبود. اینور و آنور پیکنیک میرفتیم و شعر می خواندیم یا تظاهرات می کردیم و شعار میدادیم. چرا این شعرها را حفظکرده بودید؟ نمیدانم. دلیل خاصی نداشت. یادم می آید من از دبیرستان ترک تحصیل کرده بودم ، ال ولی به ک سهای شبانه میرفتم. یک شب که باید در امتحان شرکت میکردم، اینقدر از این شعرها خواندمکه در امتحان شرکت نکردم. حاال که صحبت شاملو شد، بفرمایید که این روابط تا زمان مجلهی خوشه ادامه پیداکرد؟ یا قطع شد و باز دوباره به هم پیوستید؟ من بعد از این قضایا به زندان افتادم. در زمان زندان با شاملو تماسی نداشتم. از زندان که آمدم بیرون، دیدم شاملو قدری تغییر کرده. زن گرفته و کت وشلوار میپوشد. طوسی حائری راگرفته بود؟ بله . طوسی زن خوبی بود. من بیشتر با او رفیق شدم تا شاملو. علت جداشدن من از شاملو هم همین رفتارش با طوسی بود. این را هم بگویم که طوسی یک روز به من گفت شاملو معتاد است. من چند بار او را پیش دکتر بردهام ترککرده، اما دوباره... شما که رفیقش هستی بهش بگو که ترک کند. ال من هم اص خبر نداشتم که معتاد است . البته چند بار از این مواد به من هم داده بود. گرد سفید، هروئین خیلی عالی. من هم امتحانکردم، ولی بعد بهشگفتم مثل اینکه تو معتاد هستی. ترکشکن. مثل من که به طور اتفاقی میکشم، و از این جور حرفها. نمی دانستم کسانی که معتادند این حرف ه ا سرشان نمیشود. یک روز صدای شکردم، رفتیم بهکالباس فروشی البرز تا با هم حرف بزنیم. یکی از کارهای ابلهانهایکه کردم همین بود. چرا ابلهانه؟ باید بهش می گفتید دیگر. نه، کار بهکلی ابلهانهای بود، برای اینکه من نمی دانستم روحیات آدم معتاد چیست . نشستیم با شاملو آبجو خوردیم. ظهر بود. خالصه بهش گفتم این

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2