نجف دریابندری

55 گفت وگو درباره ی زندگی چیزهای دیگری میگویند. بههرحال، آنجا من با چوبک آشنا شدم. بعدها در تهران اولینبار در مؤسسهی فرانکل ی ن که بودم روزی به همای ون صنعتی گفتم شما چرا از چوبک ترجمهای نگرفت ی د؟گفتش والله ای ن چوبک آدم خی لی بدقلقی است. جواب نمی دهد . گفتم من می روم سراغش ببینم چه میگوید. رفتم سراغش و چوبک را برای اولینبار دیدم، همین اول فیشرآباد. در شرکت نفت؟ آره، شرکت نفت. رفتمگفتم شما چرا ترجمهای چی زی به ما نمیدهید؟ چیزی گفتکه من متوجه شدم ی الً قض اص ه را عوضی می فهمد، ذهنش خراب است. گفتش که آن کسانی که شما را فرستادهاند ای نجا به آنها بگویی ال دکهف ن.من گفتمکسی مرا نفرستاده، خودم آمدهام. ال گفت حا بههرحال. ی عنی باورش نشد. رفتار چوبک راستش به من برخورد. ازش خداحافظی کردم و رفتم. تا مدتی دیگر ندیدمش. تا اینکه ی ک روز چوبک تلفن زد به من. ال گفتش که ع قهمندم شما را ببینم. البته در ای ن فاصله من یک مقداریکار کرده بودم. دفعهی اولی که رفته بودم هنوز کسی مرا نمی شناخت . رفتم پیشش. معلوم شد که قصد دارد مجله ای منتشر کند، همان مجلهای که هویدا درمیآورد. کاو ش ؟ بله . درضمن ، تلفظ ای ن کلمه به نظر من کاوش است، بر سی اق دانش، نمایش و... . البته همه میگوی ندکا . ُوش ناچار بای ُو د گفتکا ش. بههرحال ، به منگفت که ی ککاری برای من بکنید، چیزی بنویسید. گفتم چشم، من یککاری میکنم. بعد هم ی ک چیزی ترجمه کردم و دادم. ی ال فعال ا گفتم حا ن را داشته باشید تا بعد سر فرصت ی ککاری بکنم. اما مجله اش پا نگرفت. یکی دو شماره درآمد و ال بعد به هم خورد. اص به نظر من چوبک اینکاره نبود؛ مجلهدربیار نبود. این اشتباه هوی دا بود دربارهی چوبک. یکیدو شمارهای هم که درآورد کار ایرج پزشک ی ار بود. پزشک ی ار را که میشناسید؟ زی ردست چوبک کار میکرد. او گردانندهی ای ن کارها بود. به هرصورت، من ی ک دوستی داشتم به اسم خانم مهشید امیرشاهی. این مهشید گوی ا سابقا با چوبک ی ک رفاقتی داشت. البته من آن موقع تو اینها نبودم. ای ن مهشید بعدا آمد به ادارهی انتشارات فرانکلین و

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2