7۱ گفت وگو درباره ی زندگی من ترجمه را با ای ن داستانها شروع کردم. خب، طبعا درضمن چیزهایی میخواندم. مثالکتابی در باب نقد ادبی خواندم. کتابکوچک اما مهمی بود از یک نویسندهی انگلیسی. آن را که خواندم، شروع کردم به ترجمهکردن. یکیدو فصلش را ترجمه کردم دادم مجلهی کبوتر صلح چاپ کرد. اسم مقاله یادم نیست. ولی وقتی چاپ شد، محجوب یا کی وان به من گفتند ای نکه تو ترجمه کردی قبال درآمده است. معلوم شد استاد لطفعلی صورتگر کتابی دربارهی نقد ادبی دارد که اینها را ترجمه کرده و در آن کتاب آورده، منتها به اسم خودش، نه به عنوان ترجمه. البته مقداری هم دست کاریکرده بود. من دی گر به ترجمهی آن کتاب ادامه ندادم، ولی خب، کبوتر صلح هست و اگر کسی مقایسه بکند، می ب ی ند که آن ترجمهای که من کردم با کار آقای صورتگر چقدر تفاوت دارد. به هرصورت، ترجمهی کارهای غیر داستانی از همانجا شروع شد. بعد به زندان افتادم که خب، کاری به آن نداریم. در زندان که بودم، به تقیزاده گفتم کتاب راسل را، که قبال هم خوانده بودم، برای من بیاورد. آورد و نشستم به ترجمه کردن آن.گوی اگفته باشمکه ای ن ترجمهها را از دست دادم و بعدها دوباره آن را ترجمه کردم ، ولی خب، آن کار توی زندان خودش خی لی مهم بود، چون ی ک تمرینی بود در ترجمه. البته من همانوقتها چهار نمایشنامهی اسکار وای لد را هم ترجمه کردم که هیچوقت چاپ نشد. بعدها که رفتم به سازمان رادیوتلویزیون بازهم آنها را ترجمهکردمکه بازهم چاپ نشد. انتشارات فرانکلین پ ی ش از آنکه به ترجمهی نمایشنامههای اسکار وایلد برسیم، باید بگویم که دربارهی سازمان رادیوتلویزی ون تاکنون هی چ صحبتی نکردهاید. بعد از رفتن صنعتیزاده من از فرانکلین رفتم. چرا؟ برای ای نکه سروکارم با علی اصغر مهاجر افتاده بود. مهاجر موجود عجیبی بود. ازیکطرف خی لی زرنگ و بای د گفت باهوش بود، برایاینکه این آدم بیست سال صبر کرده بودکه فرانکلی ن را از دست صنعتی دربیاورد. ای ن داستان خی لی درازی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2