77 گفت وگو درباره ی زندگی کاری همکه ماکردیم،که قب نمیکردند، ال این بودکه هرکدام از ترجمهها را نگاه می کردیم و فارسیاش را درست میکردیم. فیلم ها ی مهمکدامها بود؟ از فیلمها ال ی مهم مث یک سری فیلمها ی اسکار وایلد ترجمه شد. من یک بار دیگر آنها را ترجمه کردم: « اهمیت ارنست بودن»، « بادبزن خانم ویندرمیر». یا فیلم ه ا ی برگمنکه آنها را هم خودم ترجمهکردم. یا یک فیلم مستند که دربارهی جنگ جهانی دوم بود. اتفاقا این کار مصادف شده بود با اینکه خود شبکهی ۲ هم یک مقدار فیلمها ی اساسی آورده بود. خیلی از تئاتر ها هم بود که فیلم شده بود ؛ مثل آثار چخوف، ایبسن، استریندبرگ، دیکنز، و همه مال بی بی سی . اینها سبب شد کهکار ما خیلیگلکرد. البته آدمها ی ناتو هم آنجا داشتیم. بچههایی راکه می آمدند برایکار امتحان می کردم و بهشانکار میدادم. یک روز جوانی آمد کهکارش هم خوب بود، ولی درعمل خراب شد. یعنی افتاد به تندتندترجمه کردن و همه را خراب کرد. اما استعدادهای جوان هم پیدا کردیم. مثل آقای علیزاده که آمد گفت از زندان درآمده و بیکار است. امتحان کردم، دیدم خوب است. قدری راهنماییاش کردم . بهتر شد. حسابی کار می کرد و تا وقتی آنجا بود وضعش به کلی عوض شده بود. بعد از انقالب هم از ایران رفت. دوسه ماه پیش تلفن زنگ زد. او بود . گفت از خارج آمده و می خواهد مرا ببیند. آمد. ساعتی نشستیم وگپ زدیم. یکی از کسانی که به فرانکلین رفت وآمد داشت سید حسن تقیزاده بود. همایون صنعتی خیلی برای او احترام قائل بود وگویا عضو هیئتمدیره بود. شما هیچگاه او را دیده بودید؟ یک بار قرار بود در مؤسسهی فرانکلین کتابی دربارهی تاریخ یا گاه شناسی، درست یادم نیست، ترجمهکنیم. جریان راکه به صنعتیزاده گفتم،گفت تقیزاده در این زمینهها خیلی وارد است. می خواهی قراری بگذارم، بروی او را ببینی؟ گفتم آره. قرار گذاشت، ولی من آن روز قرارم را فراموشکردم و نرفتم. دوباره قرار گذاشت و این بار رفتم. خانهاش یک خانهی قدیمی کلنگی بود. اشیا هم همه کهنه و فرسوده بود. معلوم بود این آدم اهل دنیا نیست. اگر می خواست ،
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2