۸۱ گفت وگو درباره ی زندگی ای ن استاد تاشچی ان آدم عجی بی بود. از ارمنستان کنده شده بود رفته بود ترکیه. از ترک ی ه بر اثر حوادث جنگ جهانی اول رفته بود به مصر و از مصر نمی دانم بهکجا و باالخره خانوادهاش به ای ران آمده بودند.گمان می کنم دخترش متولد مصر بود. سواد فارسی نداشتند، اما خب، پیرمرد مرد قابلی بود. تئاتر را هم خیلی خوب میشناخت. دکور تئاتر نقاشی میکرد. در دب ی رستانکه یکیدو مرتبه تئاتر دادند، می آمد نقاشی میکرد. به نظر ما عجیبوغریب میآمد، اما وقتی می گذاشتند پشتصحنه، خی لی جالب بود. واقعا آرتی ست بود. باوجوداین، من خیلی بعید می دانمکه از می ان شاگردانکالسکسی از او استفادهکرده باشد. تقی زاده : دخترشگوی ا مسلول بود، رنگش زرد بود خیلی. نه ، نه! دخترش قدری ازنظر روحی بههمری خته بود. دو تا دختر داشت. یکیکه نقاشی نمی کرد حالش خوب بود، اما آنکه نقاشی می کرد حالش یکجور مخصوصی بود. من سالها بعد، وقتی در مؤسسهی فرانکل ی ن بودم، شنیدم دخترش در مدرسهای هستکه مال ارامنه بود. رفتم پیدای شکردم. دختر و مادر را پ ی دا کردم. آنی کی دختر شوهر کرده بود و رفته بود. ای ن دختر که نقاش بود پهلوی مادرش بود. در خانهی خی لی کوچکی زندگی میکردند. هر دو معلم مدرسه ی ارامنه بودند. رفتم د ی دنش و مرا شناخت. خ ، الصه بردمش مؤسسهی فرانکل ی ن و آنجا مشغول بهکار شد. ترجمه میکرد؟ نه، نقاشی میکرد. ما در مؤسسه ی ک قسمت نقاشی داشتیمکه آرتیستها آنجا جمع بودند. مادرش هم مری ض بود. من میبردمش دکتر. خیلی مخارجش کردم؛ البته مؤسسه میداد. خی لی ممنون شد، چون خیلی وضع بدی داشتند. ا ن د ی ال گر خبر ندارم کجاست. مادرش البته مرد، ولی خود دختر هست. بههرحال، من نقاشی را توی دست اینها ی اد گرفتم. تقیزاده: در شرکت نفت البته پزشکنی ا هم بود. بله . ولی او مینیاتوری ست بود. آدم اهل معاشرتی هم نبود. بعدا هم خیلی حواسش مغشوش شد. اتفاقً ا امروز که آقای دکتر لطفی را دیدم، گفت که
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2