۱04 زنان فراموششده برای همدیگر ... روز را به شب میرسانند . بعضیهاشان هم صبح به صبح قرص اعصاب میگرفتند ود ال دادنش تا خ و با با شب میافتادند گوشه ی تخت و چ ی ز ی از روز نمیفهمیدند. آنهایی هم که قرص دردشان را درمان نمیکرد، میرفتند سراغکراک و شیشه و تریاک و رها میشدند در دنیایی دیگر... . پ ی د ا کردن انواع و اقسام مواد مخدر راحتتر از خریدن تن ماهی و نوار بهداشتی بود. هر نوع و مقدارش راکه میخواستی ظرف ۱0 دقیقه، 40 درصد گرانتر از قیمت بیرون کف دستت بود. فقط باید سری به بند یک، محل نگهداری قاچاقچیهای مواد مخدر و زندانیان به قول زندانبان ها خطرناک و شرور میزدی تا «بسازندت». بند یک هم که نمیخواستی بروی یا جرئتش را نداشتی، میشد سراغ معتادهای قدیمی بروی، پول بیشتری بدهی و مواد را در اتاق خودت تحویل بگیری. آنهایی هم که پول نداشتند، با بیگاری و برآورده ال کردن خواستههایگنده تهای زندان وگاه دادن خدمات جنسی به آنها، جیرهی موادشان را میگرفتند. م اللِ زندان،کُشنده بود و زنها میخواستند هرطور شده دوام بیاورند و یک روز دیگر را به شب برسانند.گاهی هم نمیخواستند . مثل آن زنیکه زیر باران، گوشه ی هواخوری روسریاش را بسته بود دور گلویش و میخواست خودش را خفه کند. یا آن دختر ۱۷ ساله ای که چند روز قبل از آمدن من، خودش را دار ین الن او زده بود و مسئو بعد از ۱0 روز به خانواده اش خبر دادند که دخترشان ایست قلبی کرده است... خیلیها هم برای زنده ماندن بدون مواد مخدر و قرص اعصاب، به عبادت پناه برده بودند. صبح و ظهر و شب نماز را با تشریفات و مقدمات و مؤخرات میخواندند و مدام تسبیح به دست در حال ذکر گفتن بودند. شبها اما برای زنهایی که هیچطوری خواب به چشمشان نمیآمد و اجازهی بیرون آمدن از تخت و اتاق شان را هم نداشتند، سختتر بود. شب در زندان خیلی زود شروع میشد . رأس ساعت ۱0 خاموش ی اعالم م ی شد و خاموشی یعنی: چراغ مهتابی اتاق ها خاموش میشد و در هر اتاق فقط ی ک المپ کم سو روشن میماند . تلفنکردن ممنوع بود و در راهروی بند که آن
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2