زنان فراموش‌شده

کاغذهایی از بند نسوان ۱2۳ چرا باید خوشبختی ما هشت تا بچه به تباهی بکشه؟ خواهر کوچکترم، مهتاب چرا برای تهیه مواد برادرهام بیرون بره تا توسط ماموران انتظامی مورد تجاوز قرار بگیره، دختریکه محصل بود دختریکه سال دوم راهنمایی درس می خواند باردار بشه و یک بچه به دنیا بیاره و بچه را به بهزیستی بسپاره؟ اگر این قانون، قانونی بود که ریشه ای به قضیه ی ما رسیدگی می کرد چرا باید این هشت تا بچه به تباهی کشیده می شدند؟ چرا یک پدر بخواهد یا شاید ناخواسته، کاری کند که همسرش دچار ناراحتی روحی بشه و خودش برای زنش پرونده بسیار روانی درستکنه، بچه هاشو یک به یک زندان بندازه؟ زنش را زندان بندازه؟ و حاال توی پیری لحظه ای که همه منتظرند که یک برداشت خوب داشته باشند، او از آنچهکهکاشته میوه هایگندیده برداشت کنه؟ چرا واقعا اگر من حامی داشتم باید خودم اقدام به [چنین] کاری میکردم؟ اگر پدر و مادری داشتم که منو درک می کردند چرا باید با یک مرد بیگانه آشنا شوم و به اون تکیهکنم تا شوهرم دست به خودکشی بزنه و من بدبختتر از قبل بشم و بچه های من هم دربه در بشن. من خودم از همه چیز سیر شدم. هرکسی یک امیدی برای زندگی داره، من چی؟ پسرمکه رفته و منو مادر نمی دونه. دخترم که با در به دری بزرگ میشه. دختریکه یک دنیا آرزو براش دارم ولی افسوس حتی اگر مادر خوبی براش باشم بچه بدبخت من خیلیکاستی ها داره.گناه اون چیه؟ من چه جوابی باید بهش بدهم؟ آیا به نظر شما مرگ قشنگ ترین راه نیست؟ آخه من نمی خوام مثل پدر و مادرم بچه بزرگ کنم. دوست ندارم بچه من محبت را مثل سراب داشته باشد و همیشه از دور ببیند. نمی دونم باز از خدا می خوام بهمکمککنه. خوبه وقتی آدم قصه پرغصهکسی را میشنوه یا میخونه، به عمقش فکر کنه تا شاید راهکارهای قشنگ پیداکنه.

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2