کاغذهایی از بند نسوان ۱2۹ زندانیان بینقاب جوان بود و تحصیل کرده روسیه. تازه برگشته بود ایران و سر یک دعوای مالی راهی زندان شده بود. بعد از چند ماه هنوز حیران و گیج بود و نمی توانست اتفاقاتی که توی زندان می افتاد را باور کند. از همه سخت تر این بود که مثل خیلی دیگر از زن های زندانی از طرف خانواده طرد شده بود و می ترسید که داغ زندان هیچ وقت از پیشانی اش پاک نشود. توی یه خانواده ای بزرگ شده بودم که هیچ خالف و خالفکاری درش نبود، بنابراین هیچ تصور درستی از زندان نداشتم. همیشه فکر می کردم زندان جای خیلی مخوفی با انسان هایی خطرناک، بیمار، معتاد و ایدزی [است] که هرلحظه از طرف یکی ممکن است مورد تعرض قرار بگیری. با این تصور به زندان آمدم. دفعه اول همه اطرافیان به نظرم واقعا همینطورکه تصور می کردم بهنظر آمد. یکی دو روز گیج و منگ بودم. بند 2 پایین، بین محکومین قتلی ـ روابطی و معتادان و دزدها همه با هم قاطی بودند... آن کولی ها در کمال سادگی مرا در صف خودشان پذیرفتند. تا یک ماه از حضور من در اوین می گذشتکه با بچه های مالی بند باال آشنا شدم و توانستم توسط آنها و رابط بند مهربان شان خانم ز- ب به بند دوی باال بروم. آنجا محیط نسبت به محیط پایین خیلی فرف می کرد. انسان های باال نسبت به پایینی ها قابل تحمل تر بودند، اکثر تحصیل کرده و دانشگاهی بودند که به خاطر چک و مسائل مالی آنجا بودند. اما باگذشت سه ماه در بند دو باال متوجه فساد و مواد مخدر فراوانی شدم که در میان زندانی ها وجود داشت. تریاک و کراک به وفور در اختیار زندانیان است. قرص های اعتیادآور و استامینوفن کدئین به قیمت دانه ای هزار تومن به فروش می رسد. شب تا به سحر مواد مخدر استعمال می کنند و بعد تمام روز را می خوابند. همه هم تقریبا می دانند پخش مواد کار چهکسی است اماکی جرأت دارد بیانکند؟ اگر کسی به قول بچه ها آدم فروشیکند،کارش را می سازند، پس همه ترجیح
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2