۱۳8 زنان فراموششده الصه خ پسرم شد سه سال و نیمه و خدا باز هم به ما یک دختر داد. باز بماند که چه دورانی داشتیم، چون این آقا حتی پولکرایه خانه نداشتکه بدهد و من به خاطر این که زندگی کنم، خیلی از شب ها سرگرسنه به زمین میگذاشتم. هرچند که پدر و مادرم به ماکمک میکردند، حتی پدر من، چون ما در شهرستان بودیم، خانهای خرید و ما دو سال و نیم در آن مجانی زندگی کردیم تا اینکه همسر من خودش را بهخاطر اینکه از مخارج زندگی و چیزهای دیگر راحت کند به تهران آمدیم. مادر من خانهای در نزدیکیهای خودشان برای ما گرفت و ما در آن جا زندگی میکردیم الصه روزها م ی گذشت و خ و من همچنان با این مرد زندگی میکردم، هرچند که خودم هم خیاطی میکردم و دستم در جیب خودم میرفت. تا اینکه ۱۷ سالگذشت. پسر من راهنمایی بود و دخترم سوم ابتدایی و دیگر چند سالی بودکه [از طرف محلکار شوهرم] به ما خانه سازمانی داده بودند و شوهر من باز تنبل تر شده بود. چون دیگر کرایه هم نداشت و فقط حقوق خودش را برای سر و لباس خودش خرج میکرد . من باز هم هرکاریکه میشد پول دربیاورم و خرج بچههایم بکنم میکردم. الصه خ ۱۷ سالگذشت و باز این آقا فیلش یاد هندوستانکرد و دیگر یک مقدار وضع مالیاش خوب شده بود و هوس بیرون میکرد. راحتتر بگویم با زنهای دیگر میرفت، ال خ صه دیدم که دیگر نمیتوانم دوام بیاورم همه چیز خود را بخشیدم، ال دخترم را از او گرفتم و ط قگرفتم. دیگر دخترم ۹ ساله شده بود و نمیتوانستم آن بچه را به او بدهم. سه سال از این جریان گذشت و پسرم که پیش پدرش بود با ناراحتی جسمی و روحی پیش من آمد و به من گفت مامان باید برگرد ی به خانه و اگر نیایی من خودم را یا میکشم و یا میروم معتاد م ی شوم . خالصه من به خاطر بچههایم برگشتم. چون دخترم [هم] خیلی برای پدرش دلتنگی میکرد . با همه این حرف ها با کمک فامیل و بزرگترها ما باز زندگیمان را با هم شروعکردیم ولی ای کاش نکرده بودیم . چون وقتی برگشتم، شوهرم خیلی بدتر شده بود ولی من چون بازگشته بودم تحمل کردم و باز سر کار رفتم و خرج خودم و بچههایم و زندگیم کردم و خودم را با زندگی و بچه ها
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2