زنان فراموش‌شده

هشت زن، هشت روایت ۱۹ پدرشوهر و مادرشوهر. یک بار که دوتایی بیخواب شده بودیم، تا خود صبح نشست به تعریف که چرا از اینجا سردرآورده: «اولهای عروسیمون توی دهات زندگی میکردیم . اونجا که بودیم، فقط کتک بود. یه بار همچین زد بی هوش شدم. یه بار دیگه ساعت ۱2 شب بود. اینقدر کتک خوردمکه رفتم خونهی بابام، چهار کوچه اون طرف تر بود. اونجا هم پدرم زد توی گوشم که چرا نصفه شب از خونه زدهم بیرون و بساز نبودم. گفت برو همون جاکه بودی . برگشتمکه خونه، شوهرم خوابیده بود. با پدرشوهر و مادرشوهرم زندگی میکردیم. یک اتاق ۱2 متری گوشه ی خونه شون به ما داده بودن. در روکه باز کردنکلی بد و بیراه گفتنکه چرا نصفه شب بیدارشون کردم. اونهام نذاشتن بگم که چقدر کتک خورده م و چرا رفتم. اون شب فهمیدم که دیگه باید خفه شم. فهمیدم صدامکه درنیاد، کتک همکمتره.» شوهرش یک بار طوری کتکش زده بودکه سه روز بیهوش بود. از بی مارستان یرد الق بگ که مرخصشکردند، خواست ط و هر طوری بود یکی را پیدا کرد که با هم به دادگاه بروند که حرفهایش را به فارسی ترجمه کند. قاضی گفته بود «برو بساز دختر جان، شوهرته دیگه حا یککتکی ال زده.» دفعه ی بعد که موهایش را گرفت و از پله ها پرتش کرد پایین، دیگر دادگاه هم نرفت. به هیچکس هم نگفتگاه بهگاه سرشگیج میرود و هیچ چیز یادش نمیآید : «اگه به کسی میگفتم و شوهرم میفهمید، بعدش بیشتر کتک میخوردم . تازه خیلیهاش را روم نمیشد بگم به کسی. میگفت بدقوارهم. م ی گفت بچه زائیدی از ریخت افتادی. مینشست فیلمهای بد نگاه میکرد و م ی گفت تو چرا مثل اینا نیستی. کارهایی میکرد که به هیچکس نمیتونم بگم. روم نمیشه یعنی.» - برای اینا شوهرت رو کشتی راحله؟ - به کتک خوردن عادت کرده بودم. من که از اون زنهای نازک نارنجی نبودم. مادر و خواهرام هم همهی عمر کتک خورده بودن. ولی اون باری که خانوم آورد خونهمون. خیلی اذیت ال شدم، اص دیوونه شدم. - از کجا فهمیدی خانوم آورده؟

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2