24 زنان فراموششده همون راحلهی همیشگی بود. نازنین داشت به زمین و زمان التماس میکرد که زنده بمونه و راحله مثل همیشه ساکت بود. سرباز که طناب رو انداخت دور گردنش یک دفعه همهی بدنش لرزید .» تا فردا صبح با چهارتا پتویی که انداخته بودند رویش، هنوز میلرزید . افتاده بود توی تخت و فقط هق هق میکرد.گریه و لرزش بند نمیآمد. *** نازنین را که کشتند، تازه ترس به جانم افتاد. تا طناب دار نیافتاده بود دور گردنم، باورم نمیشد میخواهند بکشندم. اول نازنین را کشیدند با ی ال، جلو چشم من. تا دم آخر داد میزد و گریه میکرد، یک دفعه از تقال افتاد و تمام شد. حاال نوبت من بود. دستم را گرفتند و بردند روی چهارپایه، طناب را انداختند دور گردنم و لگد آخر را زیر چارپایه نزده، یکی داد زد که صبر کنید و من رو آوردن پایین . مرگ جلوی چشام بود. بچه هام داشتن یتیم میشدن. نمیدونمکی برام رضایت گرفته بود. اون زهره خانمیکه یک بار با من ترکی حرف زد پای تلفن وگفت خودش هم مال دهاتهای زنوزه و وکیلم میشه یا اون خدیج خانمی کهگفت میره از پدرشوهرم رضایت میگیره؟ زهره خانوم گفت اون موقع که گفتن «چه دفاعی داری» نباید میگفتم «هیچی، من کشتمش.» من چه میدونستم دفاع یعنی چی؟! ترکیاش رو که کس ی نگفت. من که فارسی بلد نبودم و همین چند کلمه فارسی را هم توی زندان یاد گرفته ام. حا ی ال ول دو ماه وقت دارم و باید براشون بگم چرا کشتمش . باید طوری بگمکه ببخشن منو. باید برم التماس یکی از باسوادهای بند که برام نامه بنویسه. شاید رضایت دادن. بگم بنویسه بچه هام پدرکه ندارن بی مادرشون نکنین. بگم بنویسه میترسم دخترم رو هم زود شوهر بدن مثل خودم بدبخت بشه. بگم بنویسه بچه هام دلشون برام تنگ شده، میدونم . من مادرم، سه سال هم که ندیده باشم شون دلشون را میخونم. بگم بنویسه که چقدرکتک خوردم و چیهاکشیدم و نمیدونم اون روز چی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2