۳2 زنان فراموششده پدرشوهرش اما کوتاه نمیآمد، میگفت : «همون خود تو رو هم که کوتاه اومدیم وگذاشتیم درس بخونی اشتباهکردیم . تا چشم وگوشش باز نشده و مثل تو گرگ و دریده نشده باید بفرستیمش خونه ی شوهر که ناموس و آبرومون را به باد نده.» بار آخری که تلفنکرده بود،گوشی را داده بودند بهگلنار و دخترک التماسش کرده بود که: «تو رو خدا دیگه اینجا زنگ نزن، بعد از تلفن تو من رو اذیت م ی کنن وکتک میزنن، بذار هرکاری میخوان بکنن. شوهرمکه دادن فرار میکنم و میام پیش تو. تو فقط بیا بیرون . تو رو خدا بیا بیرون.» دو روز بعد از آزادی، از اهواز که تلفن کرد، نای حرف زدن نداشت. فقط پرسید: «وکیلی الن ازم پول نخواد م یشناسی؟ بچه که ا ام رو بهم نمیدن . رفتم شکایت ولی میگن چون شوهر کردم، حضانت گلنار دیگه با من نیست و با پدرشه.» - مگه امیر طالقت نداده؟ - چرا داده. ولی نه طالق نامه دارم و نه میدونم کجا ثبت شده. چهکار کنم؟ دستش به جایی نبود و باید برمیگشت تهران. دو هفته طولکشید تا باالخره توانست ردی از امیر را پیدا کند و آدرس محضری که طالقش داده بود را بگیرد. طالق نامه را کهگرفت تلفنکرد وگفت: «دارم میرم اهواز، برام دعاکن. بلیط رفت و برگشت خریدم و پس فردا تهرانیم. مستقیم میام پیشت که باالخرهگلنارم را ببینی.» بعد از سه روزکه زنگ زد گریهاش بند نمیآمد و فقط توانست بگوید گلنارم خودکش ی کرده،گفت دخترکش قرص برنج خوردهکه بمیرد. صد ای ش از ته چاه میآمد و میگفت اگر فقط چند ساعت زودتر رسیده بودم، بچهم این بال رو سر خودش نمیآورد. جرئت نداشتم بپرسم زنده مانده یا نه؟ حتی وقتی برایم پیام تلفنی فرستاد که «دارم میام تهران، میتونم بیام پی شت؟» باز هم جرئت نکردم از گلنار بپرسم. فقط برایش نوشتم: «بیا هفت تیر، زیر پل هوایی منتظرم بمون، میام دنبالت.» ال حا ، نسرین وسط شلوغی و هیاهوی میدان هفتتیر، زیر پل هوایی، دارد
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2