هشت زن، هشت روایت 4۳ به من دادهکه معتقده ما نقاط مشترک زیادی با هم داریم و باید با هم آشنا بشیم. هیچی دیگه دختره که اسمش سیمین بوده هم گویا بدتر از عذرا بیکار بوده و حرف شون گل میندازه و قرار میشه عذرا دوباره زنگ بزنه. دیگه اینقدر هی عذرا زنگ میزنه و غزل عاشقانه به گوش این سیمین خانم میخونه که اونم ی ک دل نه صد دل عاشق عذرا میشه . البته عذراکه نه، خانم خودش را سیاوش معرف ی کرده بود و بعد از چند ماهکه دید دختره بدجور رفته سر کار، حتی براش الت هم م ی فرسته کادو و گل و شک و خب دختره هم حسابی خاطرخواهش میشه وگیر میدهکه باید قرار بذاریم ببینمت. عذرا میگفت وقتی کار به اینجا رسید، دیدم اوضاع خیط شده و باید تمومشکنم. یه چند وقتی دختره را دست به سر کردم تاگفتشکه اگه تو نیای تهران، من راه میافتم میام شهر شما و هرطوری ال شده پیدات میکنم. اص تلفن ات را میدم پلیس میگم مزاحم تلفنی هستی ردت را بگیرن . خالصه عذرا میبینه اوضاع داره خیط میشه میگه باشه من میام تهران و تصمیم میگیره بره همه چ ی را به سیمین بگه و شر را بخوابونه. توی جادهکه بوده،گیر میکنن پشت ترافیک، دو تا ماشین طوری تصادفکرده بودنکه یکیشون آتیش گرفته بود و همه مسافراش سوخته بودن. عذرا هم که سختش بوده بره اصل ماجرا رو به سیمین بگه، همونجا یک راه در رو به ذهنش میرسه. زنگ میزنه به سیمین با صدای زنونهی خودش میگه که ببخشید خانم شما آق ایی ال به نام سیاوش ن ف ی میشناسید؟ دختره هم میگه بله بله. خانم عذرا هم صداش رو خیلی غمگین میکنه و با بغض میگه : من از طرف پل ی س راه با شما تماس میگیرم. همین االن در جاده تهران –اصفهان یک تصادف خیلی شدید شد و یکی از ماشینها آتش گرفت. توی کیف یکی از سرنشینان این ماشین که افتاده بود کنار جاده، این شماره تلفن رو پیداکردیم و میخواستیم اگه شما میشناسیدش به خانواده ش خبر بدید. بعد هم سریع قطع میکنه. سیمین هم زنگ میزنه پلیس راه، میگن بله خانم همچین ماشینی تصادف کرده و همه مسافرهاش هم سوختن و مردن و فعال قابل شناسایی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2