زنان فراموش‌شده

48 زنان فراموششده ش ی و ا ید الً، بر زد پشت عذرا و گفت: «خب عمل نکن اص آلمان و اونجا همینطوری که هستی با هم عروسیکنین، اونجاکه ممنوع نیست.» عذرا یک نگاه غضب آلود به شیوا کرد وگفت: «خدا این مینو را چه کار نکنه ال که منو انداخت سر زبون شماها و حا هرکی باید یه چیزی بارم کنه.» راه افتاد که بره بیرون، شیوا ال چرا قهر م یکنی؟ دنبالش رفت وگفت: «حا گفتم چهمیدونم شاید دوتاتون لزبین باشید خب.» حا ال نوبت عذرا بود که دست شیوا را محکم بکشه ببره گوشهی راهرو و طور ی که کس ی نشنوه بهش بگه: «اینو به من گفتی، به هیچ کس دیگه نگی ای نجاه ا . اونایی که این حرف ها را نزدن اینجا ترتیبشون را میدن چه برسه به من و تو.» شیواکهگیج شده بود، پرسید: «یعنی اینجا لزبین زیاد دارین؟» عذرا زد زیر خنده و گفت: «اینجا بهشون میگن مِت. بعضیهاشون خاطرخواه میشن وعاشق و معشوقان. ولی روال اینه که چندتایی گردن کلفت هستن و ترتیب دختر خوشگ یدن ال رو م . بعض ی اشون رو هم معتاد میکنن که اس ی رشون بشن. مثل همین بهار طفلکی ال که مِت لی شده. اینطوری نبینش االن. وقت ی اومد اینجا اینقدر خوشگل بودکه انگشت به دهن میموندی از قشنگیش. تو ی کار خرید و فروش ماشین بود و سر چک زندانی ال شده بود. لی که خواست باهاش باشه، اول معتادش کرد و بعد ممنوع کرد شوهرش رو ببینه . حاال هم ال بدون اجازهی لی آب نمیخوره و شب هامکه دیدی میاد توی تختش.» ش ی و ا کهگفت: «خب شاید ال بهار هم لی را دوست داره.» عذرا پرید بهش که: «این چه دوستداشتنیه که دختره را معتاد کرده و نمیگذاره غیر خودش با هیچ کس دو کالم حرف بزنه. فقط هم که با بهار ن ی ست . خودم دیدم سراغ دخترای دیگهم میره . منتها بهار سوگولیشه.» ش ی و ا با چشمهای گرد شده، پرسید: «یعنی همهشون اینطورن؟» عذر ا صداش را آورد پایین و گفت: «همه شون که نه. بعضیاشون از این عشق ای اف ی الطون هم دارن. از همون مدلی که دختر دبیرستانیها عاشق هم میشدن یا عاشق معلمای جَوونشون. ولی دیگه به تخت همکار ندارن. چیک

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2