زنان فراموش‌شده

هشت زن، هشت روایت 4۹ تو چیک هستن و دست هم رو میگیرن و برای همدیگه نامهی عاشقانه مینویسن. ولی اون قدیمیهای سابقهدار فقط میخوان ترتیب دختر خوشگلها را بدن. اینجا براشون نه مرد هست و نه امید آزادی. دیگه هرچی گی رشون بیاد راض ی ان . نهکه مخفی باشه ها مأمورهام میدونن. ولیکاری نمیکنن که. خودم میدونی چند بار دلم سوخت و رفتم دفتر گزارش دادم اینجا چه خبره. فکر میکنی آخرش چیکار کردن؟ هیچی . فقط ورود هویج و خیار و موز را به زندان ممنوعکردن.» ش ی و ا مِن و مِنکنان پرسید: «تو هیچ وقت از اون عشقهای اف ی الطون هم به ه ی چ دختر ی نداشتی؟» عذرا یک نگاهی به شیوا کرد، سرش را انداخت پایین و رفت توی اتاق پیش بچه ها. هفته بعد وقت دادگاه تجدیدنظر عذرا بود. همبندیهایش هرطور بود راضیاش کردند به قاضی بگوید چک بهانه است و ماجرا چیز دیگری است. عصر که عذرا برگشت، کبک اش خروس میخواند، نشست وسط راهرو سر صبر همه چیز را تعریف کرد: «وقتی به قاضی گفتم سیمین چی از من میخواد، یک دفعه دادگاه ترکید. سیمین الل شده بود و شروعکرد به توجیهکه چون این مزاحم تلفنی شده بود و با احساسات من بازی کرده بود، خواستم تنبیهاش کنم.» بعد از چند دقیقه که قاضی توانسته بود خودش را جمع و جور کند، به سیمین گفته بود که خانم ایشان که یک سال زندان بوده اند و به اندازه کافی تنبیه شده ال اند. حا شما رضایت بدهید بیاید بیرون، چک را هم یک مبلغیاش را قسطبندی میکنیم و میدهد . چون ب االخره شما ازش چک دارید و ایشان هم نتوانسته ثابت کند که این چک فقط ضمانتی بوده. سیمین هم از سرناچاری ین الصه ا قبول کرده بود. «خ دفعه دیگه جستیم واقعا و حا ید ال با منتظر حکم نهایی دادگاه بمونم.» دو هفته بعد دوباره اسم عذرا را صدا کردند و گفتند که حکم آزادیاش آمده. بند و بساطش را جمعکرد و رفت. چند روز بعد که مینو تلفنکرد حالش را بپرسد، پسرش گفت، رفته ک ی النتر . گفت با سیمین خانم دعواشان شد و

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2