62 زنان فراموششده ترانههای ال شهرام شبپره و اندی و لی فروهر شروع میکردند، اما معموال بعد از چندتا آهنگ شاد یکی دم میگرفت که «مستیام درد منو دیگه دوا نمیکنه». بعد هم یکی از ته اتاق یک آهنگ کمرشکنی از دار ی وش میخوند و همه ساکت م ی ًشدند . البته معموال ، کهنهکارهای زندان نمیگذاشتند جو خراب شود؛ یکی قابلمه را میگرفت دستش و کفتر کاکل بهسر میخوند و دوباره ملت کف میزدند، ولی باز آخرشکار به داریوش و هایده میکشید و ملت با اشک راهی تختهای سرد آهنیشان میشدند. مهتاب هم عاشق هایده بود. اولین بار، چند شب مانده به یلدای پارسال بود که آواز خواندنش را شنیدم، تنها بود و سوغاتی هایده را میخواند . رفته بودم اتاق ال شان به خانم سمیعی بگویم موچین سهی را پس بیاورد که جماعتی منتظر نشسته اند، ابروشان را برای شب یلدا بردارد. خانم سمیعی اتهامش قتل بود. قتل شوهر دومش. شصت و خوردهای سن داشت و چادرگلدار سورمه اش همیشه روی شانه اش بود. هر وقت میدیدمش داشت برای نوههایش، لباس و عروسک میبافت. چر ا شوهرش راکشته؟ این آخری را بلند گفتم. مهتاب تلخند ی زد و گفت: «تو از کجا میدونی، شوهرش راکشته؟» - مگه برای همین نمیخوان اعدامشکنن؟ - مگه هرکس را میخوان اعدامکنن حتما آدمکشته؟ - خودشگفت زیر قصاصه. - فکر کردی حکم قصاص هرکس اومد، حتمی آدم کشته؟ تو اص ین ال ا سمیعی فلکزده رو دیدی؟ ال اون اص میتونه آدم بکشه آخه؟ نمیدانستم دارد سربهسرم میگذارد یا اعصاب ندارد و میخواهد دستبه سرمکند که چیزی نگویم. میخواستم بیخیال موچین شوم و برومکه سرش را باال آورد وگفت: «اونم یه بدبختیه مثل من. عرضهی آدمکشتن ندارهکه.» - «یعنی واقعا کسی رو نکشته؟ آخه همه اینجا میگن بیگناهن.» ای ن را که شنید زد زیر خنده: «اصو ی ال همه ماها رو که الکی آوردن اینجا، ولی این سمیعی بدبخت واقعا بیگناهه . پسر ۱6 ساله ش سر ازدواج مادرش
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2