هشت زن، هشت روایت 6۳ غیرتی شده، زده شوهرش راکشته، سمیعی هم گردنگرفته که پسرش را اعدام نکنن. به پسرش هم گفته اگه دم بزنی، من فرداش توی زندان خودم رو دار م ی زنم . راست هم میگهها ازش برمیاد.» - پس چرا اعدامش نمیکنن؟ - برای اینکه خانواده شوهرش میدونن، کار سمیعی نیست . از اون کینه شتر ی ا هستن و میخوان حتما پسره اعدام بشه، ولی نمیتونن ثابتکنن. - یعنی پلیس هم نفهمیده؟ - دلت خوشه ها، تو که اقرار کنی مگه پلیس بیکاره بره دنبال یکی دیگه. هم ی ن که تو خودت قتل راگردن بگیری، حا یر الز شکنجه توی بازداشتگاه شاپور ی ا به خاطر هزار تاگیر و درد بیدرمونی که خودت داری، پلیس پرونده رو میبنده و میفرستت اینجا تا نوبت چهارشنبه ال تبشهوخ ص. دستش راگذاشت زیر گلویش و ادای خفگی درآورد. ی ک دفعهکه ساکت شد، فکر کردم االن استکه مثل بقیه، سردرد دلش باز شود و قصهی خودش را برایم تعریف کند. مثل بقیه نبود. موچین خودش را به من داد و گفت پاشو برو، سمیعی با این حال و روزش عمرن بدونه موچین ال سهی را چیکار کرده. دفعه بعد که دیدمش شب یلدا بود. با مرضی، یار غارش آمده بود اتاق ما تا از خانم کمالی که میگفتند شوهرش وکیل است و قانون سرش میشود، مشورت بگیرد . پوشه روزنامههایش را هم آورده بود. مثل هر زندانی دیگری که سرش به تنش میارزید یک ال بود، و خالفش با پوشه داشت پر از روزنامههایی که ماجرای دادگاهش را نوشته بودند و مصاحبههایی که خبرنگارها با او کرده بودند. سرککهکشیدم عکس موقع بازداشتش را ببینم، مرضی که داشت روزنامهها را جمع میکرد، نیشخندی زد و گفت: «بیشتر اینهایی که تو ی روزنامهها مینویسن الکیه. جدیشون نگیر.خیلی وقتا بچه ها خبرنگارا را میذارن سر کار، بعضی وقت ها هم چاخان سرهم میکنن که چاپ بشه و شاکی و قاضی باورشون بشه که اینا بیگناهن. این خبرنگارا یه جوری ما را نگاه میکنن انگار
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2