64 زنان فراموششده حیوونای توی باغ وحشیم . خب آدم لجش میگیره دیگه. خیلی که فهمیده باشن و باکماالت، انگار اومدن سینما و ما هم اکتور سینماییم. آیدا رو میشناختی؟ همونکه چند ماه پیش اعدامشکردن.» م ی شناختمش. روزهای اولی که در اتاقهای اوین میچرخیدم، آیدا همهجا بود و مثل یک روح سرگردان دنبالم میکرد . تازه اعدام شده بود. اولین اعدام ی بند زنان اوین بعد از چند سال بود و دار زدنش، همه را شوکهکرده بود. هر اتاقی که میرفتم یک یادگاری از آیدا بود. یکی عروسکی را که آیدا بافته بود با ی ال تختش آویزان کرده بود. یکی ساعت آیدا را به دست داشت. به یکی عکسهای با ی ال تخت آیدا رسیده بود. یکی تسبیحش را انداخته بود گردنش و همه جا هزارتا داستان دربارهی آیدا بود. دربارهی زندگیاش ال . بداخ قیهایش. بُق کردنهایشگوشهی هواخوری. تنهاییاش که در زندان هم توی چشم میزد و شب اعدامش. برای منی که تا بحال «شب اعدام» ندیده بودم. شب اعدام آیداکابوسی بود که نمیشد از آن فرار کنم، آن قدرکه تلخ بود و زنده بود و پای حرفهای هرکس که مینشستم، برایم تعریفش میکرد. طوری که میتوانستم چشمهایم را ببندم و تن بیجانش را ببینم که چطور با ی ال چوبه دار تاب میخورد. روزنامهها نوشته بودند که پرستار یک پیرمرد بوده و پیرمرد میخواسته به او تجاوز کند و آیدا هم طرف را کشته. مرضی که لحن داشمشتیاش کلی از دخترهای اوین را عاشقکرده بود، قصه را یک جور دیگر تعریف میکرد: «بدبخت اصال قاتل نبود. شوهرش و برادرش رفته بودن دزدی خونه همون پیرمردیکه آیدا خونهشکار میکرده. به آیدا همگفته بودن قرص خوابآور بده پیرمرده که سر و صدا بیدارش نکنه. دوز قرصاکم بود و وسطایکار یارو بیدار میشه. اینا هم با میله میزنن توی سرشکه داد و بیداد نکنه و طرف میمیره. بعد به آیدای بدبخت میگن تو قتل را گردن بگیر و بگو میخواسته بهم تجاوز کنه. بهش گفته بودن وکیل میگیریم و نمیگذاریم اعدامتکنن. میگیم دفاع مشروع بوده. بعد همکه دیدنکار بیخ پیدا کرد، دوتایی فرار کردن و انگار نه انگار که این بدبخت اینجا است. روزای آخر فقط پشت تلفن بهشون فحش
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2