151 های تن توسنی توان در تناقضی دانست میان آنچه بودن صدای او را می نابهنگامین اش توانستدر سخن بازگوید و آنچه در دل داشتوکنشواقعی نمی تمامی به توانگفتکه در گفت. این تناقض را نمی در زندگی به صد زبان آن را بازمی رسم مردم روزگارش بدان گفتکه به سخن وکردار او بود. او چیزی را نمی عمل نکند. گفت و کردِ او یکی بود. در شعرش نیز اگرچه باطن را ظاهر خواستو غیبرا عیان و آشکار: می طاهره بردار پرده از میان تا بیایدسر غیبیدرعیان اما در شعرش، در کوشش برای شکستن نحو کلام مذکر و در آزادکردن لفظ بود. از معنایمقدرش، همچنانگرفتار آن معنایمقدر می ایکردگارمقتدر ّسوختم ازشراریاتافکیاتشر خواستمعنایی دیگر، معنایی از آنِ خود را، به لفظ بدهد، اما این او می توان رفت. این تنش میان معنا و لفظ را می مظروفی بودکه از ظرف فراتر می تر گفتمان شعری او همچون تنشی میان «تن» و «روح» دید؛ ی ژرف در لایه توان بند کرده بود. می ی آنچه از کلام مذکر، تن او را تخته معنای همه روح به گفت نحو سخن او را همچون یکصدا این رویارویی منطق تن از ژرفا در لفظ در شعر و مکتوباتش سازد. تا آنجاکه به برابر منطق روح از بیرون، برمی جست: گردد، او رهایی «تن» را همچنان در «روح» می برمی برهانیمچو از اینمکان بکشانیمسویلامکان ده خلقتی گذرم زجان وجهانیانکه توجان وجان
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2