تاریخ انتشار: 
1402/08/17

ریشه‌های تجدد، تاریخچه‌ی مدرسه‌ی علوم سیاسی

چنگیز پهلوان

مدرسه‌ی علوم سیاسی که بیش از صدوبیست سال پیش، در زمان مظفرالدین شاه در تهران تأسیس شد، یکی از اولین نهادهای آموزش عالی در ایران، و نخستین تلاش برای تدریس مفاهیم حقوق اساسی، علم سیاست و روابط بین‌الملل، و تربیت کارشناسان این رشته در ایران بوده است. شماری از مهم‌ترین دولت‌مردان ایران از دانش‌آموختگان این مدرسه بودند. کتاب ریشه‌های تجدد، پژوهش چنگیز پهلوان، تاریخچه‌ی تأسیس مدرسه‌ی علوم سیاسی، همراه مجموعه‌ای از اسناد این مدرسه، از جمله رساله‌ی حقوق اساسی، اثر محمدعلی فروغی است. متن زیر برگرفته از پیش‌گفتار‌های کتاب است. 

***

ما در زمانه‌ای شگفت‌آور زندگی می‌کنیم. کمتر نسلی چون نسل ما در معرض این‌همه دگرگونی قرار گرفته است و چنین گسست‌های تصور‌ناپذیری را به جان آزموده است، سنت‌شکنی‌ها را تجربه کرده است و نوآوری‌های باورناپذیری را در واقعیت به چشم دیده است و با آنها زندگی کرده است. نه‌فقط انقلاب‌های دوران‌ساز را از نزدیک مشاهده کرده و به تصور خود از آنها آموخته است، بل آنها را حس و لمس کرده است و بارها آنها را به داوری سپرده است. تحولات و دگرگونی‌های تکان‌دهنده در همه‌ی سطوح زیستی ازسویی و ناپایداربودن رفتارها و اندیشه‌ها و آیین‌ها ازسوی‌دیگر، همه‌چیز را پیش‌بینی‌ناپذیر ساخته است. همه‌ی ابزار ارتباط سنتی یا در معرض دگرگونی جدی قرار گرفته‌اند یا از درون از هم گسیخته‌اند و دیگر کارایی قدیم و متعارف را ندارند. در چنین زمانه‌ای نه‌فقط انسان معاصر در پی شناسایی عناصر ثبات‌دهنده برآمده است، بل وراتر از آن در جست‌وجوی ساختارها و چارچوب‌هایی هویت‌بخش، کوشش‌هایی گسترده به خرج می‌دهد.

آنچه ثبات‌‌‌دهنده است بهواقع هویتبخش هم به شمار میرود. از راه دستیابی به ثبات است که می‌توان به هویتی کمابیش پایدار دست یافت. ازاینرو، کندوکاو در عرصه‌ی ثبات و هویت را باید یکجا و در کنار هم دنبال کرد. اگر بپذیریم رسانه‌های ارتباطی در جامعه‌ی ایران در یکصد سال گذشته مدام در معرض تغییر قرار گرفته بوده‌اند، آن‌گاه ناچار باید به شناسایی این رسانه‌های ارتباطی و کاربرد هریک از آنها نیز رو آورد. از تلگراف گرفته تا انتشار اعلامیه‌های فردی و گروهی، جریده‌های درباری و عمومی، چاپ کتاب گرفته تا روزنامه‌های نوآراسته، می‌رسیم به استقرار دستگاه‌های سخن‌پراکنی و رواج نوارهای صوتی و سرانجام راه‌اندازی تلویزیون و شبکه‌ی جهانی بی‌آنکه بخواهیم همه‌ی رسانه‌های ارتباطی را نام ببریم. در چنین مجموعه‌ای شاید شگفت‌آور به نظر برسد که همه‌ی اجزای آن در کشوری چون ایران سنت‌شکن عمل کرده‌اند. در یک دوره برای نمونه بیشتر این رسانه‌ها به‌نحوی در برابر رسانه‌ای سنتی چون منبر وضع گرفته بوده‌اند. در مواردی هم به‌قصد اثرگذاری بیشتر به همدستی و گاه خدمتگزاری به رسانه‌های سنتی دلبستگی مصنوعی نشان داده‌اند. همه خواسته‌اند اثربخشی فوری داشته باشند و هیچ‌یک قادر نبوده‌اند به‌تنهایی توان و قدرتی قاطع و تعیین‌کننده به دست آورند. شاید این داوری قدری اغراق‌آمیز به نظر برسد، اما باید با توسل به تحقیقات موردی به سنجش نشست و دید در هریک از مقاطع بحرانی در جامعه‌ی ایران کدام رسانه قدرت عرض اندام بیشتر داشته است. درست است که در مقطع انقلاب ۵۷ با ترکیبی از رسانه‌ها سروکار داریم، اما در مقاطع دیگر با قدرت‌نمایی رسانه‌های سنتی چون منبر، مسجد و شایعه و فتوا مواجه می‌شویم در کنار رسانه‌هایی چون تلگراف، جریده و شبنامه و رساله‌نویسی. در عصر مشروطیت گاه تلگراف جلوه می‌فروشد و گاه شایعه‌ای در ارتباط با یک فتوا. جنبش تنباکو با ترکیبی از این دوسه رسانه برانگیخته شد. باری، می‌خواهم بگویم از زمانی که رسانه‌های تازه در ایران راه افتاده‌اند هماره در کنار رسانه‌های سنتی اثربخشی داشته‌اند.

اینها را آوردم تا بر اهمیت رسانه و نهادی دیگر تأکید بگذارم و باور خود را در ارتباط با آن بنمایانم. این رسانه و نهاد مهم و دوران‌ساز که در کنار رسانه‌های سنتی سربرافراشته است و به‌تدریج خود را از آنها متمایز ساخته و تشخص به دست آورده است بی‌تردید نهاد آموزش و به اعتبار متعارف تعلیم‌وتربیت جدید است که در اینجا به آن همچون رسانه می‌نگریم. این رسانه مانند منبر عمل می‌کند، هنگامی که آموزگار یا استاد مطرح است و بسان مسجد، انجمن یا حزب و مانند اینها عمل می‌کند، وقتی که گروهی را کنار هم می‌نشاند و بسان یک ساختار عمل می‌کند، وقتی که برنامه‌ی درسی و آموزشی معینی را در دورانی طولانی پی می‌گیرد. درضمن در قیاس با مذهب تحرک و انبساط ساختاری بیشتری را به نمایش می‌گذارد و قابلیت فرهنگ‌پذیری بیشتری را در درون خود می‌پروراند و از خارج از حوزه‌ی فرهنگی خود نیز تأثیر می‌پذیرد. البته باب تفسیر در دین نیز به میزان درخور توجهی قابلیت انبساط و جهندگی را در ساختارهای خود می‌پروراند. بااین‌حال، اساس دین مبتنی است بر سنت احکام ولی بنیادهای آموزش نوین تنها به‌نوعی «شکل یا فرم» همچون عنصر ثبات‌دهنده تکیه می‌زنند. تا جایی که می‌دانم و می‌بینم بیشترین رویارویی در عرصه‌ی مشروطیت به این‌سو میان این دو شیوه رخ کرده است. رسانه‌ی آموزش نوین به‌ویژه از دوران جنبش مشروطیت به این‌سو اهمیتی فزاینده در جامعه‌ی ایران و در حوزه‌ی تمدن ایرانی به دست آورده است. شاید بی‌اغراق بتوان اشاره داشت که مهم‌ترین عنصر تحول‌ساز در جامعه‌ی ایران و جامعه‌های مرتبط با آن فعالیت فزاینده در پهنه‌ی آموزش بوده است. فعالیت‌های آموزشی همچنان ادامه دارند، هرچند که معنا و محتوای آنها دستخوش تغییر شد‌ه‌اند. به همین سان نباید از رسانه‌ی دین غافل ماند و تحولات یا سنت‌گرایی‌های آن را نادیده انگاشت. هنگامی که رسانه‌ای یا نهادی با بازگشت به گذشته هویت خود را جست‌وجو می‌کند علی‌الاصول با تحولی خاص مواجه می‌شویم که در جای خود باید آن را به بررسی و ارزشیابی سپرد. به این نکته‌ها در اینجا نمی‌پردازم تنها می‌خواهم توجه دهم که موضوع این کتاب تنها بررسی ابعاد تاریخی مؤسسه‌ای آموزشی آن هم در عرصه‌ای تخصصی است. به‌سبب کارهای متعددی که در دست دارم نمی‌توانم تفسیری گسترده‌تر از این کوشش در اختیار بنهم. تنها یک بار دیگر یادآور می‌شوم که درک تاریخ معاصر ایران با ابزاری مصنوعی و ساختگی و وام‌گرفته به‌صورت استنباطات پیش‌پاافتاده‌ی کلی‌گویانه به جایی نمی‌‌رسد و راه به جایی نمی‌برد. این ابزار گاه در هیئت ایدئولوژی سر بر می‌آورند و گاه در کسوت فخر کاذب فلسفی یا تحلیل‌هایی ناپایدار به نام استبدادزدگی یا اندیشه‌ی سیاسی که نمی‌توانند هیچ جایگاه مشخصی در چارچوب‌های علمی فرهنگی دست‌وپا کنند.

بررسی تأسیسات تمدنی و درست‌نگری کوشش‌هایی از این دست از تأسیسات ما را قادر می‌سازند دستاوردهای مردمان پیش از خود و مردمان هم‌عصر خود را در چارچوب‌هایی منسجم بسنجیم و جایگاه فرهنگ و کشورمان را چنان‌که سزاوار است درک کنیم. فهم این واقعیت که ما در یک تاریخ مشترک ملی و در همان حال تمدنی سر می‌کنیم نیازمند برخورداربودن از دیدگاه و روش‌شناسی به‌هم‌آمیخته و درهم‌تنیده‌ای است که بر اثر این یا آن رویداد جاری فرو نریزد. به همین سان باید قادر باشیم به آینده‌نگری رو بیاوریم، چنانچه این دیدگاه و این روش‌شناسی از استحکام علمی بهره‌مند باشد. مباحث جاری سیاسی همچون استقرار دموکراسی و حقوق بشر یا پرهیز از خشونت و مانندهایشان را نیز باید بتوان در پرتو همین روش‌شناسی و متکی به نگاهی تمدنی به سامان رساند. پدیده‌های بغرنجی چون جهانی‌شدن، چندفرهنگی و میان‌فرهنگی نیز هنگامی معنا می‌یابند و درست درک می‌شوند که پژوهشگر قادر باشد در یک چارچوب تمدنی و به مدد روش‌شناسی فرهنگی به آنها نگاه بیفکند...

***

کتاب حاضر اینک با افزوده‌هایی به چاپی دیگر می‌رسد. در زمستان سال ۱۳۶۸ بازده کوشش‌ها و پژوهش‌هایم را در ارتباط با مدرسه‌ی علوم سیاسی در جلد دوم زمینه‌ی ایرانشناسی به چاپ رساندم. در آن هنگام دو قصد داشتم: یکی آنکه اسناد یکه و ممتازی را که به دست آورده بودم به چاپ برسانم و آنها را از گزند زمانه نجات دهم. دوم آنکه در برابر سخنان نادرستی که راجع به فروغی سر زبان‌ها بود رساله‌ی حقوق اساسی او را به همان نحو که به دست آورده بودم انتشار دهم و نام او را نیک نگاه دارم. در آن وقت کسی جرئت نداشت از او نامی به میان آورد. البته پیش‌تر هم او را گذرا در نشریه‌ی آینده که نپایید، ارج گذاشته بودم. رساله‌ی فروغی با خط نستعلیق زیبایی انتشار یافته بود. خواستم به همان نحو دیده شود غافل از اینکه پخته‌خوران همین را بر می‌گیرند، به کسی می‌سپارند و بی‌آنکه به زمینه‌ی ایرانشناسی ارجاع دهند سعی می‌کنند از راه حروف‌چینی نادقیق با افتادگی‌هایی جدی و همراه با غلط‌خوانی جلوه‌ی کوششی نو و بدیع را به نمایش بگذارند. این عمل را درست در جایی به انجام رساندند که پیش‌تر نه‌تنها اثر دیگری از این قلم را (ترجمه‌ی متن اتوپرتزل را به نام «رد غزالی بر اباحیه») یکسره از آن خود ساخته بودند بل درمجموع حدود نیمی از جلد نخست زمینه‌ی ایرانشناسی را در مجموعه‌ای کتاب‌سازی شده جاسازی کرده بودند.

در اینجا خوب است نکته‌ای را یادآور شوم از بیم آنکه فرصتی دیگر دست ندهد. جلد دوم مجموعه‌ی زمینه‌ی ایرانشناسی گوشه‌ای از کوشش‌هایی بود که در سال‌های نخست پس از انقلاب پی گرفتم. در آن فضای هیجان‌زده و بحرانی، هم مجموعه‌ی کتابنمای ایران را راه انداختم و هم کتاب‌هایی را در زمینه‌ی ایران‌شناسی تدارک دیدم و ازاین‌گذشته سعی کردم در حد توانایی به انتشار کوشش‌های مشابه نیز یاری رسانم. تحقق چنین اندیشه‌ای آن هم در زمان و زمانه‌ای که دیگر شاغل نبودم آسان نمی‌نمود، به‌خصوص که موجی از حسادت و کینه‌توزی نسنجیده را نیز می‌آزمودم. در همین زمان شنیدم فرهنگ ایرانزمین برای تداوم حیات خود نیازمند کمک و همکاری است. دوستی از دوران دبیرستان که به فرهنگ ایران علاقه نشان می‌داد مختصر وجهی در اختیارم گذاشته بود به‌منظور انتشار کتاب‌هایی که خود تدارک می‌دیدم. او نه انتشاراتی داشت و نه هرگز دنبال چنین کاری رفته بود. می‌دانستم پیش از انقلاب به انتشار دوره‌ی بیست‌جلدی فرهنگ ایرانزمین مدد رسانده بود. ازاین‌رو، خود بی‌مشورت با او به ایرج افشار کمک کردم تا از شماره‌ی ۲۳ به بعد فرهنگ ایرانزمین را منتشر کند. در آن هنگام این کار همراه بود با زیان. حتی ایرج افشار متوجه نشده بود با چه تنگدستی و با چه علاقه‌ای این کار را انجام می‌دهم... نزدیک جلد سیام بود که دیگر هیچ در بساط نداشتم و آن دوست نیز از مدت‌ها پیش از آن حاضر به کمک نمیشد. ناچار همهچیز را رها کردم و آنچه مانده بود به شرکت تجاری او سپردم؛ با آنکه جلد سیام نیز حاضر شده بود، نه مراجعه‌ی افشار به او به چاپ این جلد مدد رساند و نه سکوت دلگیرانه‌ی من. سرانجام ایرج افشار ناشری دیگر یافت و خوشبختانه آن کار گران‌قدر به سامانی رسید که می‌خواست و البته متوقف شد، هرچند که هنوز مقالات و نوشته‌های بسیاری در اختیارش بود. نکته اینجاست که افشار سرانجام توانست دوره‌ی سی‌جلدی را هم یکجا به چاپ برساند، اما در پیشگفتارش مرا مدیر انتشارات یک دستگاه خیریه معرفی کرده است. چنین نشر یا انتشاراتی هرگز وجود خارجی نداشته است... عنوان «نشر فراز» بر آن مجموعه به ابتکار خودم بود، اما هیچ‌گاه نتوانستم این نشر را به ثبت برسانم. جلد سوم در زمینه‌ی ایرانشناسی را نیز خود نتوانستم به چاپ بسپارم. در جلد دوم نیز نشانی خود را همچون نشانی مجموعه‌ی فراز ثبت کرده‌ام.

از این نکته بگذریم. پژوهش‌هایم در ارتباط با مدرسه‌ی علوم سیاسی نخست در جلد دوم و سپس در جلد سوم در زمینه ایرانشناسی به سال ۱۳۷۰ به چاپ رسید. مجموعه‌ی این تحقیق را همراه با اسنادی تازه به نام ریشه‌های تجدد در نشر قطره به چاپ رساندم. هنگامی که کتاب راه چاپ را میپیمود به‌سبب دوربودن ناخواسته از ایران اغلاطی در آن راه یافته بود. همهچیز از دستم دور بود. حالا کوشیده‌ام این اغلاط را در حد ممکن و تا جایی که چشمم و شرایط فنی اجازه می‌دهد از میان بردارم و با موافقت ناشر محترم رساله‌ای دیگر نیز بر آن بیفزایم.

رساله‌ی فروغی را هر بار که می‌خوانم نکته‌ای تازه در آن می‌یابم. این مرد دانشمند در جوانی و البته پختگی به اعتبار آن روزگار، رساله‌ای تألیفی فراهم آورده بوده است که حداقل سه چیز را به نمایش می‌گذارد. نخست تسلط او را به زبان فارسی در آن هنگام و دو دیگر معادل‌سازی متعارف و مفهوم برای روزگاری که هنوز بسیاری از مفاهیم حقوقی غرب جا نیفتاده بود و سه دیگر قدرت اظهارنظر در هر مورد که بنا به ضرورت پیش آمده بود. مقدمه‌ی پدر او نیز دو جنبه دارد. نخست ارتباطی انسانی و آمیخته با احترام در آن خانواده در آن روزگار و دوم آگاهی او از اهمیت کاری که انجام گرفته است و بالاخره توجه به ضرورت فراهم‌آوردن متن‌های درسی برای مدرسه‌ای که تازه راه افتاده بوده است، آن‌هم در کشوری که هنوز با این دسته از مفاهیم و معناها آشنایی منسجم و پرورانده کسب نکرده بوده است. کسی که با اندیشه‌ی تحول فرهنگ آشنایی دارد می‌داند و می‌فهمد هریک از این کوشش‌ها چه اهمیتی در عرصه‌ی تحول اندیشه دارند. چنین کسی آن‌وقت جرئت نخواهد کرد بگوید مدرسه‌ی علوم سیاسی در خلأ برپا شده است. به‌واقع این مدرسه‌ی سیاسی نبود که در خلأ پا گرفت، بل اصطلاحات پراکنده و سرهم‌بندی‌شده‌ای به نام فلسفه و حکمت و اندیشه‌ی هفت‌رنگ که مدت‌هاست در اینجا و آنجا چرخ می‌زنند، در خلأ شناورند. این دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران است که تجلی و نماد انحطاط یک کوشش گران‌قدر به نام مدرسه‌ی علوم سیاسی شده است. این گذار از کمال به انحطاط چیزی است که بر فرهنگ‌شناسان پوشیده نیست. این آش درهم‌جوشی که حالا دیگر با عنوان اندیشه‌ی سیاسی حتی خودستایی پیش‌پاافتاده‌ای را جار می‌زند و می‌کوشد با انکار پیشینیان و حاضران در کسب وجاهت بکوشد، تبلور خلأی غم‌انگیز است. عده‌ای مبهم و نادقیق می‌پرسند چرا علوم انسانی در ایران به این سرنوشت گرفتار آمده است؟ عده‌ای هم نادقیق‌تر می‌گویند این علوم انسانی است که جوانان را در جمهوری اسلامی به گمراهی کشانده است و همینان می‌افزایند درنتیجه باید علوم انسانی را از دانشگاه‌ها کنار گذاشت یا یکبار دیگر آن را از نو آراست.

بدیهی است نمی‌توان در اینجا به همه‌ی این پرسش‌ها و گفته‌ها پرداخت و به سنجش منصفانه‌ی آنها دل بست. اما می‌توان گفت وقتی رشته یا علمی از حضور پیشتازان و اندیشگران بهره نگیرد و به آفرینش یا شرح و تفسیر درست رو نیاورد، سرانجام با انحطاط و ابتذال هم‌آغوش خواهد شد، به‌حدی‌که یکی در کسوت استادی کار این و آن را بر می‌گیرد و در آشفته‌بازار اندیشه به نام مکاتب و اندیشه‌های سیاسی به‌خصوص مارکسیستی جار می‌زند و دیگری با لقمه‌برداری هرچه را که لذیذ است فرو می‌برد.

تمایزگذاری میان مفاهیم در آن دوره مانند تفاوت میان اجتماع و انجمن در رساله‌ی فروغی مشهود است. از این گذشته او جای‌جای ابراز عقیده می‌کند و با اعتدال که سرشت او بوده است به داوری می‌نشیند. فروغی اجتماع را پدیده‌ای گذرا می‌بیند و انجمن را با خصلتی تکرارشونده توصیف می‌کند. می‌نویسد اجتماع موقتی است و انجمن «اجتماعی است که هر روز و یا به فاصله‌های معین به‌جهت مقصود مشخص وقوع می‌یابد». یا در ارتباط با تعلیم و تعلم، دولتی‌شدن کامل این حوزه را توصیه نمی‌کند. آن را اندیشه‌ای درست نمی‌داند. به باور او، اگر تعلیم منحصر به مدارس دولت باشد «این ترتیب هم ظلم است و هم خلاف مصلحت». حتی سال‌ها پس از آن همین روشنفکری آبکی نتوانست چنین نطفه‌هایی را بپروراند و جا بیندازد.

اهمیت رساله‌ی فروغی یکی در ارتباط با زمان انتشار آن است و دو دیگر در ارتباط با زبان و اندیشه‌ی فروغی است. از اینها گذشته باید اصطلاحاتی را که به کار برده است درست سنجید و اهمیت آنها را ارج نهاد. مهم‌ترین مفهوم به‌کاررفته در این رساله همانا مفهوم مشروطه و مشروطیت است.

در چاپ حاضر رساله‌ی مهم دیگری را که به‌صورت متن درسی نیز عمل می‌کرده است و سال‌ها پس از رساله‌ی فروغی تدوین شده است می‌آورم تا نشان دهم سنت مدرسه‌ی سیاسی با بهره‌گیری از سنت اداری و سیاسی ایران ادامه داشته است. این متن مهم نشانگر آن است که به چه میزان به تنظیم متون درسی توجه می‌شده است و ازاین‌گذشته به چه اندازه تنظیم این متون در چارچوب فرهنگ ایرانی سروسامان می‌یافته است. متن دروس حقوق اداری نه‌فقط به سنت تاریخ ایران پیش از اسلام نگاه می‌اندازد، بل به همان نحو عناصر دوران اسلامی و به‌خصوص شیعی را بر می‌گیرد و آنها را در یک متن درسی به گونه‌ای شایسته می‌گنجاند. درست که این درس به نام یک مشاور فرانسوی ارائه شده است، اما هر خواننده و پژوهشگر بصیر و خبره‌ای درک می‌کند که شکل‌گیری این درس تنها به مدد همکاران و مشاوران ایرانی ممکن شده است. همین امر درضمن نشان می‌دهد در گذشته‌ای دور ادیبان ایرانی بهتر می‌توانسته‌اند از یک کارشناس فرنگی بهره بگیرند تا دوره‌های بعد که تصور می‌شد هرچه فرنگی می‌گوید درست است و بی‌عیب.

چاپ کتاب دمرنی در اینجا نشان می‌دهد نگاه به حقوق اداری در ایران چگونه بوده است. حتی سال‌ها بعد نیز چنین متنی در همین ابعاد تنظیم نشده است.

چگونه امکان دارد کاری که آغاز شده است پی گرفته نشود و حتی به فراموشی سپرده شود؟ سرنوشت مدرسهی علوم سیاسی را نمیتوان سرسری گرفت و با فخرفروشی کاذب از درک تحول تاریخ و مراحل فرهنگی یک تحول بازماند و در فضایی دست‌کاریشده غوطهور شد و میان‌مایگی را به بهایی ارزان در معرض فروش گذاشت. این مدرسه فارغالتحصیلانی به جامعه عرضه کرد که تمام نظام اداری سیاسی حقوقی و مالی ایران را به دست گرفتند و اداره کردند. در این کتاب سعی دارم عنصر تداوم را در تاریخ ایران، حتی تاریخ معاصر ایران، بشناسانم، اما نمیتوانم این کوشش را به‌سبب پاره‌ای از دشواری‌ها در جزئیات شرح کنم.

چاپ حاضر را شاید بتوان کامل‌ترین چاپ در زمینه‌ی مدرسه‌ی علوم سیاسی دانست. چند سندی را هم که پس از نخستین انتشار به چاپ رسیده بوده‌اند دیده‌ام و چند تایی را از میان آنها برگزیده و با ذکر مأخذ در همین جا آورده‌ام. سعی کرده‌ام تا جایی که مقدور باشد هزینه‌ی ناشر محترم را افزایش ندهم و بسته به امکانات مطالبی را بیفزایم و بیارایم. اگر فرصتی دیگر فراچنگ آورم آن‌گاه می‌توان این کار را از سامان بهتری برخوردار است. اما همین اندازه برای اوضاع کنونی کافی است و از سر پخته‌خوران سهل‌انگار و حذف‌کنندگان کوشش‌های دیگران، زیاد.

رساله‌ی حقوق اداری درضمن رساله‌ای است در زمینه‌ی جامعه‌شناسی سیاسی و فرهنگی ایران که مانندش را در آن دوران و حتی دوره‌های بعد نیز کم توان یافت. این رساله را بی‌تردید نویسندگان ایرانی فراهم آورده‌اند و از نظم یک مستشار فرنگی بهره گرفته‌اند و سرانجام به نام او که مسئول این درس بوده است تکثیر کرده‌اند.

در یک کلام آموزش و نظام آموزشی درمجموع مهم‌ترین عامل تغییر در جامعه‌های انسانی به حساب می‌آید. امروز منظر بسیاری درس‌ها و رشته‌ها دگرگون شده است. سخن‌راندن از اندیشه‌ی سیاسی به سبک قدیم همان‌قدر نادرست است که سخن‌گفتن از استبداد یا دموکراسی همچون عوامل تعیین‌کننده‌ی تاریخ بشر.

مرداد ۸۹

*****

جامعه‌ی ایران، به‌ویژه در دو دهه‌ی اخیر، به‌گونه‌ای فزاینده مباحث مرتبط با تاریخ معاصر و همچنین نگاه و برخورد ایرانیان را به تجدد با علاقه‌ی خاصی دنبال می‌کند. شاید بتوان گفت انواع نگرانی‌های سیاسی و فرهنگی در شکل‌گیری این جریان مؤثر بوده است.

مباحث تاریخ معاصر در کشور ما متأسفانه اغلب آغشته است به حوادث سیاسی روز با ارزش‌داوری‌های رایج. دیدگاه‌های تاریخی استوار و منسجم هنوز در عرصه‌ی تفکر در جامعه‌ی ایران بستر ماندگای نیافته‌اند. گاه پدیده و رویدادی در یک مقطع نکوهش می‌شود و مشابه همان پدیده و رویداد در مقطع دیگر در معرض ستایش و تمجید قرار می‌گیرد. گاه تنها راه برون‌رفت از واپس‌ماندگی را انقلاب می‌دانند و گاه با شیفتگی از تحول تدریجی سخن می‌رانند. معیارها در بیشتر موارد با توجه به شرایط روز تنظیم می‌شوند نه با اتکا به یک دیدگاه تاریخی. توضیح دقیق این موضوع در این یادداشت مختصر امکان ندارد.

مباحث مرتبط با تجدد نیز سرنوشت بهتری ندارند. اغلب فکر ترجمه بر مباحث جاری حکم‌فرماست. گویی یک الگوی عام وجود دارد که هرچه با آن نخواند از مدار تجدد خارج می‌شود. مفاهیمی را که در بستر فرهنگ و تمدنی دیگر شکل گرفته‌اند بر می‌گیرند و با مطلق‌نگری از آنها یاد می‌کنند. برخی از مفاهیم حتی از نو تفسیر نمی‌شوند. بدین‌سان، در عرصه‌ی مباحث تجدد نوعی اندیشه شکل گرفته است که به‌صورت عکس‌برگردان عمل می‌کند. کم نیستند کسانی که فکر می‌کنند همه‌چیز در سوی دیگر مسیری هموار و منطقی را پیموده است و همه‌چیز در تاریخ ایران در پرتو استبداد و وابستگی خمیده و منهدم گشته است.

بحث و بررسی این نوع نگرش‌ها را (به‌خصوص در ارتباط با تاریخ معاصر ایران و همچنین در ارتباط با تاریخ تجدد در ایران) سال‌ها پیش با انتشار مجموعه‌ی کتابنمای ایران (در دو جلد) و سپس در مجموعه‌ی در زمینه‌ی ایران‌شناسی (سه جلد) به راه انداختم و در نوشته‌های مختلفم، هرجا که فرصتی دست داد، به آنها اشاره کرده‌ام. حاصل کلام آنکه نمی‌توان تاریخ کهن یک قوم یا یک فرهنگ را خلاصه کرد و در بخشی از تاریخ همان قوم یا فرهنگ به‌گونه‌ای دل‌خواه به گزینش از عناصر آن دست زد و در همان حال بیشتر آن تاریخ را مایه‌ی شرمساری یا درخور نکوهش دانست. خلاصه‌سازی تاریخ سرانجام به نفی همان تاریخ می‌انجامد.

همان‌گونه که به اشاره آمد، گرایش نیرومندی در ایران وجود دارد که همواره به تاریخ ایران با اتکا به ارزش‌های امروزین می‌نگرد و از فهم رویدادها در هر مرحله‌ی تاریخ می‌گریزد. امروزین‌کردن نگاه تاریخی، ضمن آنکه ما را از درک پدیده‌ها و معنای درونی آنها در دوره‌های مختلف باز می‌دارد، آسان‌پسندی در عرصه‌ی تفکر اجتماعی را نیز رواج می‌دهد و تاریخ گذشته را پوچ و بی‌معنا می‌سازد. گویی مردمان گذشته یکسره غافل بوده‌اند و مردمان امروز همه خردمندند و بصیر. بسیاری از مباحثی هم که در ارتباط با تجدد به راه افتاده‌اند گرفتار چنین نگرش‌هایی هستند.

کتاب حاضر می‌کوشد یکی از کوشش‌هایی را که حدود یکصد سال پیش در ایران بنیان گذاشته شد معرفی کند و از این راه به فهم درست آن مدد رساند و در همان حال نشان دهد که در آن مقطع چه مردمان و چه افکاری در یک حوزه‌ی مشخص سر بر آورده بودند.

جامعه‌ی ایران، به‌خصوص از نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم میلادی، با شک‌وتردید به سنت‌های بازدارنده‌ی خود نگاه می‌اندازد و حتی به گذار از این سنت‌ها می‌اندیشد. کوشش‌ها و نوشته‌های گوناگون از این تاریخ به بعد به اشکال مختلف مباحث تجدد و نوسازی را در عرصه‌ی سیاست و فرهنگ مطرح می‌کنند و خواستار تغییر و دگرگونی در بسیاری از حوزه‌های زندگی اجتماعی می‌شوند. ایرانیان در این دوره به تحول تدریجی دل می‌بندند و گذار از سنت را امری یکباره و زودگذر تلقی نمی‌کنند. هنگامی هم که در آغاز قرن بیستم کوشش‌های تجددطلبانه با سد استبداد برخورد می‌کنند، دست به انقلاب می‌زنند و برای نخستین‌بار در تاریخ ایران حقوق مردم را به‌صورت قانون عام و اساسی تدوین می‌کنند. بااین‌حال، همین انقلاب مانع از تداوم‌بخشیدن به فعالیت‌های موردی و گسترده‌ی تجددطلبانه نمی‌شود و اندیشگران جامعه هم تصور نمی‌کنند که با انقلاب مشروطیت تمامی عرصه‌های زندگی از اساس در برابر تحول و دگرگونی عمیق قرار گرفته باشد.

شمار درخور توجهی از نوآوران در عصر مشروطیت (پیش و پس از انقلاب) سعی دارند در محدوده‌ی خود تغییراتی پدید آورند و از تصورات کلی و تخیلات واقعیت‌گریز بپرهیزند. به‌ویژه می‌توان از کوشش‌هایی که در زمینه‌ی آموزش به وقوع پیوست یاد کرد. برجسته‌ترین این کوشش‌ها را می‌توان پایه‌گذاری همین مدرسه‌ی علوم سیاسی در آغاز قرن بیستم میلادی دانست که موضوع کتاب حاضر است. تأسیس دارالفنون را (در نیمه‌ی قرن نوزدهم میلادی) پژوهشگران رشته‌های مختلف بررسی کرده‌اند و اهمیت آن را باز نموده‌اند. شاید بتوان گفت مهم‌ترین تأسیس آموزشی پس از دارالفنون «مدرسه علوم سیاسی» بوده است که در تحقیقات جای شایسته‌ی خود را نیافته است. به بیان دیگر، مورخان معاصر اهمیت این تأسیس دوم را به اندازه‌ی دارالفنون ارج نگذاشته‌اند. اکثر نوشته‌هایی که راجع به این مدرسه به چاپ رسیده‌اند از آن همچون کوششی در میان کوشش‌های دیگر یاد کرده‌اند، درحالی‌که مدرسه‌ی علوم سیاسی نه‌فقط در زمان تأسیس بلکه در دوران فعالیت‌های آموزشی و حتی پس از آن، به‌سبب روش‌های نوآورانه، فارغ‌التحصیلاتی که به جامعه عرضه کرد و مهم‌تر از همه ترویج منسجم و آکادمیک اندیشه‌ی قانون، منشأ اثرگذاری‌هایی چشمگیر بوده است. حق آن است به این مدرسه به‌عنوان یکی از تأسیسات مهم عرصه‌ی تجدد در ایران توجهی خاص مبذول شود.

به این اعتبار، می‌خواهم بگویم تاریخ نوسازی در ایران تاریخی است در اساس تدریجی که انقلاب مشروطیت هم در بطن آن می‌گنجد و جزئی از آن به شمار می‌رود. انقلاب مشروطیت کوشید دو عنصر تغییر و تداوم را به هم بیامیزد و ترکیبی یکه و ممتاز به بار آورد. تاریخ تجدد در ایران تاریخی است نسبتاً طولانی که به بیش از یک قرن پیش بازمی‌گردد و حکایت از آن دارد که تجدد، نوسازی یا به‌اصطلاح مدرنیزاسیون دفعتاً در جامعه جا نمی‌افتد. کوشش‌های متعدد لازم است تا بتوان جامعه را از درون نو ساخت و سنت‌ها را با روح زمانه هماهنگ و سازگار کرد. ازاینگذشته، کوشش‌های نوآورانه را نمی‌توان تنها با اتکا به یک گروه اجتماعی به سرانجامی مطلوب و ماندگار رهنمون کرد. گروه‌ها و قشرهای متنوع باید هریک به نوسازی و نوآوری دلبستگی خلاق نشان دهند تا بتوان کل جامعه را از نو آراست و به تعادل و آرامشی مجدد دست یافت. پس می‌توان گفت مطالعه‌ی نوسازی در ایران فقط با بهره‌گیری از مطالعه در تاریخ تجدد در دوره‌ای طولانی معنادار خواهد بود، نه با نفی این تاریخ یا توسل به داوری‌های مطلقگرا. برخی تصور می‌کنند مدرنیزاسیون امری مطلق است. اگر همه‌ی عوامل مورد نظر در یک مقطع یا در شماری از برنامه‌ها مشاهده نشود، درنتیجه همه‌ی آن مقطع و تمامی آن برنامه‌ها چیزی نیستند جز شبهمدرنیزاسیون، گویی الگویی مطلق و جهانشمول از مدرنیزاسیون وجود دارد که هرچه با آن نخواند شبهمدرنیزاسیون به حساب می‌آید.

بازمی‌گردم به مطلب اصلی. نوسازی، یا به‌قولی مدرنیزاسیون، الگویی مطلق و ثابت نیست که بتوان آن را در همه‌جا به یک صورت واحد به کار بست. نوسازی جامعه در اساس تجربه‌ی خاص همان جامعه است در پرتو کوشش‌هایی که در جهت غلبه بر سنت‌های بازدارنده به عمل می‌آورد یا می‌کوشد سنت‌هایش را با تحولات سازگار سازد یا سنت‌هایش را به این یا آن طریق از نو بیاراید. ازاین‌گذشته، نوسازی و تجدد مجموعه‌ای واحد و به‌هم‌پیوسته و حتی منسجم نیست که بتوان آن را یکباره و یکجا تجربه کرد. تجدد و نوسازی مجموعه‌ای از تجربیات فردی، گروهی و جمعی است که گاه حتی در تضاد با هم قرار می‌گیرند و حتی گاه علیه هم وارد نبرد اجتماعی و فرهنگی و سیاسی می‌شوند. همین تجربه‌ی برآمده از انواع درگیری‌ها در اساس تجربه‌ی نوسازی است. اگر در جریان این درگیری‌ها برخی از مسائل و پرسش‌ها لاینحل بمانند، درعمل در دوره‌ای بعد به‌گونه‌ای دیگر در جامعه سر بر می‌کشند و خواستار شناسایی می‌شوند. در مرحله‌ی تازه در واقع مشکلات بازمانده از گذشته در معرض تغییر قرار می‌گیرند و درعمل به‌نحوی متفاوت از دوره‌ی قبل حل و به بیانی دیگر منحل می‌شوند. در واقع آنچه که به‌صورت ضدتجدد یا به بیانی دیگر پسرفت می‌بینیم چیزی نیست جز مقاومت گوشه‌‌هایی از جامعه که در مقطع آغازین تحول و تغییر پاسخ مناسب نیافته‌اند یا پاسخ‌های داده‌شده را قانع‌کننده نیافته‌اند یا در درون خود آمادگی لازم را برای پذیرش تغییر نپرورانده‌اند. مقاومت پدیده‌های بازمانده جریان فرهنگی پیچیده و بغرنجی است که تنها به مدد مطالعات موردی می‌توان آنها را شناسایی کرد. ولی آنچه درخور توجه است این است که بازمانده‌های تحول پیشین وقتی در مرحله‌ی تاریخی دیگری سر بر می‌آورند، بار دوم در معرض انحلال قرار می‌گیرند هرچند که با ادعای ماندگارشدن و با تأکید بر هویتی پابرجا و ابدی پا به صحنه‌ی تاریخ می‌گذارند، اما در برابر پرسش‌ها و چالش‌های زمانه تاب مقاومت ندارند و به‌تدریج نه‌تنها دگرگونی‌های جانیفتاده‌ی پیشین را جا می‌اندازند، بلکه مسیر فراگرد انحلال خود و آرمان‌های آغازین را این بار به‌دست خود هموار می‌سازند. ازاین‌روست که می‌بینیم جریان نوسازی با مدرنیزاسیون جریانی است بغرنج و توأم با رفت‌وبرگشت. جریانی است چندبعدی که حاصل تنش‌های برآمده از برهم‌خوردن تعادل سنتی جامعه است. اگر بخواهیم این جریان پیچیده و چندبعدی را در اصطلاحِ شبه‌مدرنیزاسیون خلاصه کنیم، درعمل کاری نکرده‌ایم جز ترویج آسان‌پسندی.

درک روند تجدد و نوسازی، چنان‌که اشاره شد، نیازمند مجموعه‌ای از مطالعات موردی است. به مدد این مجموعه می‌توان سرانجام به نظریه‌پردازی رو آورد و معنایی کلی برای فهم تحول جامعه و گذار از سنت به پیشرفت ترسیم کرد.

***

مدرسه‌ی علوم سیاسی بی‌تردید یکی از تأسیسات مدرن تمدنی در ایران به شمار می‌رود. تأسیس این مدرسه پاسخی بود به یک نیاز واقعی و شکل‌گیری آن حاصل مجموعه‌ای از تنش‌ها و درگیری‌های فکری و اداری. از درون این مدرسه اندیشه‌ها و فعالیت‌های گونه‌گونی بالنده شد که در تضاد با سنت‌های رایج قرار داشتند. مطالعه‌ی احوال سازمان‌ها و تأسیسات اداری در دوران نوسازی از اهمیتی ویژه برخوردار است. تا حال اغلب پژوهشگران به مطالعه‌ی اندیشه‌های افراد نواندیش دل‌بستگی نشان داده‌اند و از راه بررسی تاریخ اندیشه به فهم نوسازی یا سنت‌گرایی، پیشرفت یا پسرفت جامعه رو آورده‌اند. شمار مطالعات مربوط به تأسیسات مدرن آن‌قدر نبوده‌ است که راه تازه‌ای را در برابر نظریه‌پردازان بگشاید یا شاید اغلب بررسی‌ها با توضیحات جامع نظری همراه نگشته‌اند تا کسب معنایی تازه را از تاریخ تحول جامعه ممکن گردانند. ازاین‌گذشته، بیشتر این مطالعات اندیشه‌های حاکم بر ایجاد این‌چنین تأسیساتی را، چندان‌که باید، مورد توجه قرار نداده‌اند تا نوع تازه‌ای از پژوهش را، که مطالعه‌ی تاریخ اندیشه در تأسیسات تمدنی باشد، عرضه کنند. مخالفت با دولت در میان روشنفکران آن‌چنان نیرومند بوده‌ است که به نادیده‌انگاشتن تأثیر تحولات در ساختار دولت انجامیده است. بسیاری از تأسیسات دولتی در مقاطعی در تاریخ معاصر به‌خصوص در عصر مشروطیت و در دوره‌ی پس از آن در واقع پیشرو یا مروج اندیشه‌های نو بوده‌اند و درون خود افرادی را تربیت کرده‌اند که در همان مقطع یا بعدها دست به نوآوری به این یا آن شکل زده‌اند. مطالعه‌ی اندیشه‌های حاکم و رایج در تأسیسات تمدنی جدید می‌تواند افق‌های تازه‌ای در برابر پژوهش‌های تاریخ اندیشه بگستراند و درک ما را از تحول جامعه‌ی ایران در دوران معاصر ژرف‌تر سازد. این سخن به‌معنای آن نیست که تاکنون کاری در این زمینه انجام نگرفته است. بسیاری از پژوهش‌های موردی سودمند هم‌اکنون در برابر ما قرار دارد. زیرنویس‌های مطالعه‌ی حاضر نیز به برخی از آنها که در همین زمینه صورت گرفته‌اند اشاره دارند. نکته‌ی مهم این است که اولاً باید چنین مطالعاتی را بیش از گذشته مورد توجه قرار داد و ثانیاً اینکه نوع تازه‌ای از مطالعات را که پژوهش در حوزه‌ی تاریخ اندیشه‌های رایج در تأسیسات تمدنی باشد در ایران بنیان نهاد و از این راه نیز سعی کرد تا روند نوسازی را فهمید و نوعی دیگر از اندیشه‌ها را که متفاوت از اندیشه‌های فردی هستند یا به‌صورت اندیشه‌های حاکم بر سازمان‌های اداری، آموزشی و اجتماعی و فرهنگی عرضه می‌شوند شناسایی کرد. بسیاری از اهل دانش و شمار فراوانی از متخصصان در دوره‌ای طولانی در تأسیسات اداری مدرن مشغول به کار بوده‌اند و هر سازمانی به سهم خود سیاست‌ها و برنامه‌هایی را پی گرفته است که بر احوال جامعه و حتی اندیشه تأثیر نهاده است. شناسایی این نوع از فکر تنها از راه شناسایی تأسیساتی که حامل چنین افکاری بوده‌اند فراهم می‌آید. این نوع از مطالعه را نباید با مطالعه‌ی تاریخچه‌ی سازمان‌ها یکسان گرفت. آنچه که در نظر دارم ظریف‌تر از این دست از مطالعات است.

کتاب حاضر دربرگیرنده‌ی همه‌ی نوشته‌ها و اسنادی است که پیشتر در اینجا و آنجا به چاپ رسانده‌ام (در جلد دوم و جلد سوم مجموعه‌ی در زمینه‌ی ایران‌شناسی)، به‌اضافه‌ی تعداد قابل‌ملاحظه‌ای از اسناد دیگر که برای نخستین‌بار منتشر می‌شوند. بدین‌ترتیب، فعلاً همه‌ی آنچه را که در اختیار دارم یکجا به چاپ می‌رسانم تا علاقه‌مندان تصویری جامع‌تر از این مدرسه داشته باشند. در این مجموعه اسنادی را هم از کتاب دوره‌ی حقوق اداری علمی برگرفته‌ام. این کتاب را «دمرنی»، ژوریسکسولت وزارت داخله و معلم احمدشاه، تألیف کرده است.

مدرسه‌ی علوم سیاسی نقشی دوران‌ساز در ترویج اندیشه‌های مدرن در تاریخ معاصر ایران داشته است. شاید با چاپ این کتاب بهتر بتوانم به شناسایی این نقش کمک برسانم. ازاین‌گذشته، متن رساله‌ی مرحوم فروغی را که پیشتر به‌صورت عکسی به چاپ رسانده بودم، بازخوانی کرده‌ام و به‌صورت حروف‌چینی‌شده و با نقطه‌گذاری‌های شاید مناسب و با رسم‌الخط امروزی به چاپ می‌رسانم تا خواندن آن آسان‌تر شود. عده‌ای از دوستان من خواسته بودند که متن این رساله‌ی حروف‌چینی‌شده به چاپ برسد تا شمار بیشتری بتوانند از آن بهره بگیرند. همه‌ی اعدادی که در متن حروف‌چینی‌شده‌ی حاضر در داخل دو کمان قرار گرفته‌اند اشاره دارند به شماره‌ی صفحات متن نسخه‌ی خطی.

این رساله، تا جایی که می‌دانم، نه‌تنها نخستین متنی است که به زبان فارسی راجع به قانون اساسی به‌صورت آکادمیک نوشته شده است، بلکه ازنظر برابرنهاده‌ها نیز نخستین متن در عرصه‌ی علوم حقوقی است. معادل‌گذاری‌های فروغی در آن زمان درخور توجه است و کوشش او در فارسی‌سازی زبان حقوق اساسی در غرب درخور ستایش.

متن کامل مقاله‌ای از مرحوم فروغی را هم که در نشریه‌ی تربیت به چاپ رسیده است و به همین مدرسه اشاره دارد در اینجا می‌آورم. سخنرانی اوست در دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران. از این مقاله در نوشته‌ام جای‌جای بهره گرفته‌ام. رسم‌الخط این مقاله را تغییر ندادم. به همین شکل هم آسان‌خوان است. درضمن، متنی تخصصی به شمار نمی‌رود.

ازنظر روش‌شناسی، این کتاب یک رساله را مبنا قرار می‌دهد و به پژوهش درباره‌ی مؤسسه‌ای که این رساله برای تدریس در آنجا نوشته شده می‌پردازد و به برخی از اندیشه‌ها و رفتار اجتماعی در آن مرحله نگاه می‌اندازد و مجموعه‌ای از اسناد را که سرنوشت این مدرسه را می‌نمایانند، در اختیار قرار می‌دهد. ازاین‌گذشته، در پژوهشی که درمورد مدرسه‌ی علوم سیاسی تحت‌عنوان تاریخچه‌ی مدرسه‌ی علوم سیاسی در آغاز کتاب آورده‌ام سعی کرده‌ام نحوه‌ی تدریس، مواد درسی، معلمان و فارغ‌التحصیلان آن را بشناسانم. اسنادی را که در کتاب آورده‌ام اسنادی یکه و ممتازند که برای نخستین‌بار در یک مجلد به چاپ می‌رسند، برخی از آنها حتی برای نخستین‌بار. شاید در نظر برخی از خوانندگان تعدادی از این اسناد عادی و نامهم جلوه‌گر شوند، ولی مجموعه‌ی آنها نشان می‌دهد که زندگی اداری و سازمانی در آن دوره در یک مؤسسه‌ی آموزشی تا چه حد مبتنی‌بر مقررات و قواعد بوده است و به چه میزان حتی کوچک‌ترین امور براساس ضوابط به اجرا درمی‌آمده‌اند. اسناد این کتاب، به سهم خود، ما را در فهم شکل‌گیری نظام مدرن اداری در ایران نیز یاری می‌رسانند.

مونستر - دسامبر ۲۰۰۲