تاریخ انتشار: 
1402/12/19

زنان فراموش‌شده، قصه‌ی زندانیانِ بند نسوان

مریم فومنی

 

این مجموعه، روایتی از زندگیِ زندانیانِ زنِ عادی و غیرسیاسی است که جز صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها، کمتر جایی ردی از آن‌ها دیده می‌شود. زندگیِ زنانی که وقتی برای ۴۵ روز در بند عمومیِ زندان اوین حبس بودم، کنارشان زندگی کردم، قصه‌هایشان را شنیدم و قول دادم که از زندگی‌شان پشت دیوارهای بلند زندان و آنچه بیرون از زندان بر آن‌ها گذشته، بنویسم. از آن‌هایی که به اتهام قتل دستگیر شده بودند و هر چهارشنبه، چوبه‌ی دار را انتظار می‌کشیدند تا آن‌هایی که به اتهام سرقت و کلاه‌برداری و «فحشا» در زندان بودند و بیرون از زندان هیچ‌کس منتظرشان نبود.

از همان اولین روزهای پس از آزادی، ماجرای زندگیِ هرکدامشان را بارها و بارها نوشتم و خط زدم و دوباره از اول شروع کردم. هرچه می‌نوشتم، نمی‌توانستم تمام آنچه را در زندان و زندگی با زندانیانِ زن تجربه کرده بودم، به تصویر بکشم، اما قول داده بودم. قول داده بودم و هربار که یکی‌شان بالای چوبه‌ی دار می‌رفت، خودکشی می‌کرد، یا از سرطانی که در زندان به جانش افتاده بود، می‌مُرد، قولم بیش از همیشه روی شانه‌هایم سنگینی می‌کرد.

باید درباره‌ی آن‌ها می‌نوشتم، و سرانجام وقتی دیدم که به‌عنوان روزنامه‌نگار توان نگارش گزارشی از «زندگی‌»‌شان را ندارم، چشم‌هایم را بستم و این خیال را در سر پروراندم که همه‌ی زندگی‌هایی که این زنان در دو سوی دیوارهای بلند زندان پشت‌سر گذاشته‌اند، فقط نوعی قصه بوده، و همان قصه‌ها را نوشتم.

بخش اول این کتاب، با عنوان «هشت زن، هشت روایت»، داستان‌های زندگیِ هشت زنی است که در ۴۵ روز بازداشتم در اوین، با آن‌ها هم‌بند بودم. به غیر از راحله زمانی و راحله ذکایی، هیچ‌یک از اسم‌ها واقعی نیستند و داستان‌ها، گاه در بستری از به‌هم‌آمیختنِ خیال و واقعیت و گاه با کنار هم‌چیدن تکه‌های زندگیِ چند زنِ زندانی نوشته شده‌اند. راحله‌ها می‌خواستند سرگذشت واقعی‌شان را با نام خودشان بنویسم، و نوشتم. داستان اول با نام «راحله»، زندگیِ راحله زمانی است و داستان سوم با نام «دست‌هایش را در باغچه کاشت، سبز نشد» روایتی از زندگیِ راحله ذکایی است.

بخش دوم با عنوان «راوی زن است»، روایت‌های خودم از سه تجربه‌ای است که در بند عمومیِ زنانِ زندان داشتم. بار اول، اسفند ۱۳۸۴ به‌عنوان روزنامه‌نگار و برای تهیه‌ی گزارش به بازدید بند عمومیِ زنان در زندان اوین رفتم و چند ساعتی را در آنجا بودم. بار دوم، اسفند ۱۳۸۵، همراه با ۳۳ تن از فعالان جنبش زنان در تجمعی در برابر دادگاه انقلاب دستگیر شدم و یک روز از چهار روز بازداشت را در بند عمومی زنان گذراندم. بار سوم، زمستان ۱۳۸۶، هنگامی که به علت عضویت در تحریریه‌ی وب‌سایت‌های «مرکز فرهنگی زنان» و «کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض‌آمیز» بازداشت شدم، ۴۵ روز را در بند عمومیِ زندانِ زنان سپری کردم.

بخش سوم این کتاب با عنوان «کاغذهایی از بند نسوان»، نوشته‌های پنج زنی است که وقتی شنیدند سرگرم مصاحبه با زنانِ زندانی هستم و می‌خواهم قصه‌های زندگی‌شان را بنویسم، به سراغم آمدند. قصه‌‌ی زندگی‌شان را خودشان نوشتند و گفتند که این‌ها را هم چاپ کن. آنچه در این بخش آمده، نسخه‌ی تایپ‌شده‌ی همان نوشته‌ها است که در کنار تصاویر دست‌نوشته‌ها منتشر شده است.

نگارش این داستان‌ها را، بیش از هرچیز، مدیون زنانِ هم‌بندم در زندان هستم که با اعتماد به من، قصه‌های زندگی‌شان را برایم تعریف کردند و اجازه‌ی انتشار آن را دادند.

 

برای مطالعه، دریافت یا خریداری نسخه‌ی چاپی این کتاب روی گزینه‌های «بخوانید»، «دانلود» یا «خرید نسخه‌ی چاپی» در بالای صفحه کلیک کنید.