تاریخ انتشار: 
1402/12/28

دنیا چگونه غرب را ساخت

استیون پول

theguardian

جوزفین کوئین، دنیا چگونه غرب را ساخت، انتشارات بلومزبری، ۲۰۲۴

 

مفهوم تمدن غربی نیز مثل راه‌آهن و تلگراف یکی از ابداعات قرن نوزدهم است. در آن زمان عده‌ای این نظریه را مطرح کردند که سرآغاز شکوهمند تمدن غربی را باید در یونان و رمِ باستان جست. بنا به این روایت، اروپایی‌های سفیدپوست از دوران یونان و رمِ باستان در مسیرِ هموارِ روشن‌نگری و پیشرفتِ تدریجی گام بر‌داشتند، مسیری که نه بر حسب تصادف بلکه ضرورتاً به پیدایش امپراتوری عظیمِ بریتانیا انجامید.

با وجود این، جوزفین کوئین، استاد تاریخ باستان، در روایت جذابی که از اوضاع فرهنگی و نظامیِ منطقه‌ی مدیترانه از دو هزار سال قبل از میلاد مسیح تا قرون وسطی ارائه می‌دهد، تصویر متفاوتی را ترسیم می‌کند. او با «اندیشه‌ی تمدن‌محور»، نه تنها در تاریخ‌نگاری بلکه همچنین در ژئوپولیتیکِ مدرن، مخالف است. برای مثال، همه می‌دانند که ساموئل هانتینگتون در کتاب برخورد تمدن‌ها (۱۹۹۶) پیش‌بینی کرد که جنگ‌های آینده نه بین کشورها بلکه بین «تمدن‌ها»ی همگن و یکپارچه‌ای نظیر تمدن‌های «غربی»، «اسلامی»، «آفریقایی» و «چینی» رخ خواهد داد.

اما بدون تأثیرپذیری از فرهنگ‌های اسلامی، آفریقایی، هندی و چینی، «تمدن غربی» به وجود نمی‌آمد. برای فهم علت این امر، کوئین ما را به سفری تاریخی می‌برَد، سفری که از بندر شلوغِ جُبَیل در لبنان در حدود ۲۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح آغاز می‌شود. یعنی در میانه‌ی عصر برنز یا مِفرَغ، عصری که «سرآغاز دوره‌ی جدیدی از تبادلِ منظم میان جوامع دوردست بود.» استفاده از روش‌های تاریخ‌گذاریِ کربنی در مورد یافته‌های جدید باستان‌شناختی به روشنی نشان می‌دهد که ۴۰۰۰ سال قبل منطقه‌ی مدیترانه به میزان چشمگیری «جهانی‌شده» بود. مس را از ولز به منطقه‌ی اسکاندیناوی، و قلع را از کورنوال ]در جنوب‌غربی انگلستان[ به آلمان می‌بردند تا با آن‌ها سلاح بسازند. تسبیح‌های کهرباییِ بالتیک، که در قبر اشراف مِسینی ]منطقه‌ای در یونان باستان[ پیدا شده است، در بریتانیا ساخته می‌شد. هزار سال بعد از آن، به لطف دادوستد بین نواحیِ ساحلی در شمال و جنوب اقیانوس آتلانتیک، «استفاده از دیگ‌های ایرلندی در شمال پرتقال فوق‌العاده رایج شده بود.»

طبیعتاً این دادوستدها و سفرهای بی‌وقفه به اختلاط فرهنگی انجامیده است. به نظر کوئین، «به لطف مبادلات خارجی، اهالی کِرِت ]بزرگ‌ترین جزیره‌ی یونان[ می‌توانستند از بین گزینه‌های فرهنگیِ مختلف دست به انتخاب بزنند، و همین کار را هم انجام می‌دادند.» در آن زمان، هنوز دخل و تصرفِ فرهنگی نوعی اهانت به شمار نمی‌رفت بلکه می‌توانست نقطه‌ی قوت باشد. بنابراین، عجیب نیست که پولیبیوس، تاریخ‌نگار یونانی، درباره‌ی رمی‌های تازه‌به‌دوران‌رسیده چنین می‌گوید: «آن‌ها فوق‌العاده میل دارند که آداب و رسومِ خود را با آداب و رسومِ بهترِ جاهای دیگر جایگزین کنند.»

این کتاب سرشار از جزئیاتِ شگفت‌آور است، و به جهانِ باستان جانِ تازه‌ای می‌بخشد. برای مثال، شاهزاده‌ی غرغرویی که نامه به فرعون مصر را با جمله‌ی «برای من مقدار زیادی طلا بفرستید» به پایان می‌برَد یادآور نوجوانانِ زبان‌بازِ زمانه‌ی ما است. این یکی از همان الواح «عَمارَنه» ]پایتخت مصر در زمان اخناتون[ است که مکاتبات میان پادشاهان مصر، قبرس، بابِل و دیگر نقاط را دربرمی‌گیرد و به قول کوئین، «اهمیت تماس و ارتباط میان آنچه معمولاً فرهنگ‌ها یا تمدن‌های جداگانه‌ی باستانی شمرده می‌شود را آشکار می‌کند.»

اما مگر هرگز کسی گفته است که فرهنگ‌های باستانی در انزوای مطلق به سر می‌بردند و هیچ تماسی با یکدیگر نداشتند؟ این‌جاست که با این پرسشِ اساسی روبه‌رو می‌شویم که حتی اگر هیچ «تمدنی» همگن نباشد، آیا نمی‌توان از وجود «فرهنگ‌ها»ی متمایز سخن گفت؟ گاهی به نظر می‌رسد که پاسخ کوئین به این پرسش منفی است. او با اظهار نارضایتی می‌گوید، «حتی تفاسیر و تعابیر لیبرالِ "چندفرهنگی‌گرایی" نیز وجود، و در واقع ارزشِ "فرهنگ‌ها"ی جداگانه را بدیهی می‌شمارند.» اما روایتِ خودِ او از «تبادل فرهنگیِ» مستمر میان اهالی منطقه‌ی مدیترانه تنها در صورتی معنا دارد که وجود فرهنگ‌های مختلف را بدیهی بدانیم؛ در غیر این صورت، چیزی جز آش شله‌قلمکار وجود ندارد.

خودِ کوئین در جای دیگری از کتاب از «فرهنگ‌ها» سخن می‌گوید ــ برای مثال، «نخستین فرهنگ‌های الفبایی» در مصر و دیگر نقاط. او می‌گوید، «عقیده به اینکه مسینی‌ها و مینوسی‌ها دو تمدنِ جداگانه بودند عمری کمتر از یک قرن دارد. این دو در ابتدا صرفاً دو نامِ رقیب بودند که از دو منظر متفاوت در اشاره به فرهنگِ واحدی در منطقه‌ی اژه در عصر مفرغ به کار می‌رفتند.» او تصریح می‌کند که این «فرهنگِ» اژه‌ای، «یک تمدن اژه‌ای واحد» نبود بلکه جمعیت‌های کوچکی را دربرمی‌گرفت که به رقابت و تبادل افکار مشغول بودند. می‌توان پرسید که مگر این امر در مورد هر «فرهنگ» یا حتی هر «تمدنِ» فراگیری صادق نیست؟

به هر حال، واضح است که هویت در آن عصر، امری سیال و دست‌کم تا حدی انتخابی بود. در قطعه‌ی برجامانده‌ای از یکی از نمایش‌نامه‌های گم‌شده‌ی اوریپید، کادموس، بنیان‌گذار شهر تِبِس، چنین توصیف شده است: «او فینیقی به دنیا آمد و اصل‌ونسبش را به یونانی تغییر داد.» («اصل‌ونسب» ترجمه‌ی واژه‌ی یونانیِ genos است که واژه‌ی «ژن» [genes] هم از آن به دست آمده است.)

فرهنگ نیز هرگز به صورتی بدیع در خلأ به وجود نمی‌آید بلکه با تأثیرپذیری از عوامل پیرامونی شکل می‌گیرد. کوئین در قطعه‌ی جذابی درباره‌ی شباهت‌های آثار هومر با سروده‌های حماسیِ پیش از آن می‌گوید که «بی‌تردید در نخستین آثار ادبیاتِ یونانی می‌توان نشانه‌هایی از تماس با دنیای بزرگ‌ترِ شعر به دیگر زبان‌ها یافت.» در عین حال، او می‌نویسد: «همچون داستان خروج بنی‌اسرائیل از مصر در کتاب مقدسِ عبری، ایلیاد نیز داستان سفری جمعی در گذشته‌ی دور است که گروهی از مردم را در قالب یک جامعه گرد هم آورد، داستانی که به زبانِ مشترکِ آن‌ها تعریف می‌شود.» بنابراین، به لحاظ نظری اشتباه نیست که «فرهنگ» را «گروهی از مردم» بدانیم که «در قالب یک جامعه گرد هم آمده‌اند» و «زبانِ مشترکی» دارند. شاید چکیده‌ی استدلالِ کوئین این نیست که فرهنگ‌ها وجود ندارند بلکه صرفاً این است که فرهنگ‌ها را باید ابداع کرد؛ یعنی فرهنگ‌ها برساخته‌ی اجتماع‌اند. بی‌تردید چنین است: در غیر این صورت، چطور ممکن بود که فرهنگ‌ها پدید آیند؟

در عین حال، همان‌طور که کوئین می‌گوید، ایده‌ی «غرب» در قرن نوزدهم پدید نیامد. به نظر او، «اولین شکلِ شناخته‌شده‌ی تقابل دوگانه‌ای که اروپا را در برابر آسیا قرار می‌دهد»، در داستان‌های هرودوت درباره‌ی جنگ با ایرانی‌ها دیده می‌شود؛ و مسیحیانِ فرانکی هم پس از فتوحاتِ اعراب کم‌کم خود را «اروپایی» پنداشتند.

بی‌شک، آن تاریخ‌نگارانِ کهنه‌پرستِ قرن نوزدهمی کوته‌بین بودند، درست همان‌طور که ممکن است یک قرنِ دیگر تاریخ‌نگاران، ما را هم کوته‌بین بخوانند. کوئین در بخشی از کتاب به زیبایی به این نکته اشاره می‌کند، یعنی در هنگام بحث درباره‌ی «داستان‌های زنانِ جنگجو در اِستِپ» در هزاره‌ی اولِ قبل از میلاد، که تاریخ‌نگاران مدت‌ها آن را افسانه می‌پنداشتند. او می‌گوید، «در اندیشه‌ی تمدن‌محور جایی برای فرهنگ‌های تحت سلطه‌ی زنانِ جنگجو و موفق نبود. اما در دهه‌های اخیر، در روسیه و اوکراین قبرهای بیش از یک‌صد زن را یافته‌اند که در آن‌ها تبر، شمشیر و در بعضی موارد زره دیده می‌شود.»

هرچند شکل غلیظ نظریه‌ی کوئین ــ اینکه فرهنگ‌های جداگانه حتی وجود ندارند ــ شک‌برانگیز است، اما شکل رقیقِ آن ــ اینکه «هرگز فرهنگ اروپایی یا غربیِ نابِ واحدی وجود نداشته است» ــ نکته‌ی ارزشمندی را مطرح می‌کند. کتابِ او سرشار از دیدگاه‌های متفاوتِ گران‌بهایی درباره‌ی جزئیات است. برای مثال، به نظر کوئین، قسطنطین «یک خدای آسیایی» (خدای مسیحی) را در امپراتوریِ رم ترویج کرد. او درباره‌ی آتنِ باستان چنین می‌نویسد: «دموکراسی نیز همچون لواط و برهنگی در ملأ عام یکی از رسوم محلیِ منحصربه‌فردی بود که وجه تمایز بعضی از جوامع یونانی‌زبان به شمار می‌رفت.» او در جای دیگری از کتاب می‌گوید که جنگ‌های صلیبی نمونه‌ای از «برخورد تمدن‌ها» نبود زیرا در دنیایی رخ داد که در آن «فرهنگ هیچ محلِ اصلی یا طبیعی‌ای نداشت.»

بیش از هر چیز، کوئین موفق می‌شود که به شکلی هوشمندانه و عالمانه با تعصب شوونیستیِ مدرنِ غربی‌ مخالفت کند. او به ما یادآوری می‌کند که ما شکل نسبتاً تحریف‌شده‌ای از فرهنگ یونان و رم باستان را به ارث برده‌ایم. (من هم با او موافق‌ام که باید از بعضی رسوم دموکراسیِ آتنی پیروی کنیم ــ مثل انتخاب از طریق قرعه‌کشی که «پوپولیسمِ بدبینانه‌ را تضعیف می‌کرد».)

در نهایت، شاید خوانندگان بپذیرند که بهتر است از «تمدن‌ها»، خواه تمدن‌های متنازع یا نامتنازع، حرف نزنیم. بیایید واژه‌ی تمدن را فقط به صورت مفرد برای توصیف چیزی به کار ببریم که، به قول گاندی، ایده‌ی خوبی است.

 

برگردان: عرفان ثابتی


استیون پول نویسنده و منتقد فرهنگی است. آنچه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلی زیر است:

Steven Poole, ‘How the World Made the West by Josephine Quinn review- rethinking civilization’, The Guardian, 28 February 2024.