عبدالبهاء در عصر «تنظیمات» عثمانی
زمانی که جنبشهای اجتماعی و سیاسی در اواخر امپراتوری عثمانی اوج گرفته بود، عبدالبهاء که در فلسطین، در حصر حکومت عثمانی زندگی میکرد، با بسیاری از روشنفکران و سیاستمداران اصلاح طلب عثمانی ارتباط دوستی و همفکری داشت.
بهاءالله (1892-1817) بنیانگذار آیین بهائی، پس از تبعید به فلسطین (1868) فرزند و جانشین خود، عبداالبهاء (1921-1844) را برای ارتباط با صاحبمنصبان دولتی و چهرههای سیاسی برگزید. وضعیت بهائیان فلسطین در اثر رابطهی دوستانهی عبدالبهاء با صاحبمنصبان رسمی، شخصیتهای سیاسی و روشنفکران، و همچنین اعراب بومی بسیار بهبود پیدا کرد و هرچند آنها اجازهی خروج از فلسطین را نداشتند اما به تدریج از شرایط سخت زندان کاسته شد. در این دوران جنبشهای اجتماعی و سیاسی در ایران و امپراتوری عثمانی بسیار فعال بودند و در هر دو کشور، با فاصلهای اندک، انقلاب مشروطه به وقوع پیوست. آنچه این جنبشها و بهائیان را به هم پیوند میداد، فکر «اصلاح» بود. عبدالبهاء در این میان به چهرهی اصلی جامعهی بهائی برای بیان اصلاحات مورد نظر این جامعه تبدیل شده بود. او با نوشتن دو رساله (رسالهی مدنیه و رسالهی سیاسیه) به تحلیل علل عقبماندگی جامعهی ایران پرداخت و از لزوم تعلیم و تربیت، اصلاح اخلاق، و تغییر ساختار سیاسی سخن گفت. علاوه بر نوشتن این متون، او با بسیاری از چهرههای تأثیرگذارِ جنبشهای اصلاحی در امپراتوری عثمانی نیز ارتباط داشت. آنچه در پی میآید، به دنبال آن است تا تصویری کلی از این روابط و برداشت فعالان سیاسی از عبدالبهاء و دیانت بهائی فراهم آورد.
عصر «تنظیمات» و «عثمانیهای جوان»
در خلال سالهای 1839-1876 امپراتوری عثمانی برای مقابله با دخالت قدرتهای غربی و گام نهادن در راه پیشرفت و ترقی، اصلاحاتی اساسی در نظام حقوقی، ساختار سیاسی، و مقررات مالی خود به وجود آورد. این اصلاحات، که با عنوان «تنظیمات» از آن یاد میشود، در حقیقت تغییراتی بود که فرمانهای سلاطین عثمانی و فعالیتهای پاشاها آن را ممکن ساخته بود. تنظیمات مبتنی بر سه فرمان سلطانی بود: «فرمان همایونیِ گلخانه» (1839) و «فرمان اصلاحات» (1856) که تأکید اصلی این دو فرمان بر برابری پیروان تمام ادیان در برابر قانون بود، و «قانون اساسی» (1876) که هدف آن تغییر ساختار سیاسی کشور از طریق محدود ساختن قدرت سلطان و ایجاد مجلس بود.
این تغییرات از نظر دینی نیز بسیار مهم بود زیرا الگوبرداری از نظامهای حقوقی غربی، به تدریج نقش شریعت را در جامعه کمرنگتر میکرد. این امر البته با مخالفت عدهای از جوانان همراه شد که خود را «عثمانیهای جوان» میخواندند. این افراد اغلب در اروپا تحصیل کرده بودند و اینک با انتشار نشریات و متون ادبی خواهان اصلاحات سیاسی بیشتر بودند اما باور داشتند که بنیان اسلامی امپراتوری باید حفظ شود؛ آنها موافق الگوبرداری از حکومتهای دموکراتیک غربی و مخالف سکولار شدن جامعه بودند.
عثمانیهای جوان آشکارا از سلطان و پاشاها انتقاد میکردند و حکومت نیز گاهی در برابر ایدههای این گروه و اقدامات آنها شدت عمل نشان میداد. مثلاً، در سال 1873 و پس از این که اجرای یکی از نمایشهای وطنپرستانهی نامق کمال (1888-1840)، از چهرههای برجستهی عثمانیهای جوان، باعث بروز هیجان در بین مردم شد، سلطان عبدالعزیز (1876-1830) او را به همراه چهار تن دیگر از اعضای تأثیرگذار عثمانیهای جوان به نقاط مختلف کشور تبعید کرد. دو تن از این افراد، نوری بِی و برکتزاده اسماعیل حقی، به عکا تبعید شدند و در نتیجه بین آنها و بهائیان ساکن آنجا ارتباط برقرار شد.
در خلال سالهای 1839-1876 امپراتوری عثمانی برای مقابله با دخالت قدرتهای غربی و گام نهادن در راه پیشرفت و ترقی، اصلاحاتی اساسی در نظام حقوقی، ساختار سیاسی، و مقررات مالی خود به وجود آورد.
برکتزاده اسماعیل حقی در شرحی که در کتاب «یاد ماضی» از زندگی خود به دست میدهد، تصویری مثبت از بهائیان عکا ترسیم میکند. به گفتهی او «بهاءالله افندی» در آن دوران ادارهی جامعهی بهائی را به «عباس افندی» (عبدالبهاء) سپرده بود. او عبدالبهاء را این گونه توصیف میکند: «شخصی باوقار، فاضل، و آگاه به احوال عصر.» او مینویسد:
اگر چشمان تیزبین او به مقالهای انتشاریافته در نشریات خارجی دربارهی ایران میافتاد، ساعتها از وقت خود را صرف بیان فهم خود از این مطالب میکرد و به قدری از این کار لذت میبرد که خواب و راحت خود را فدای این کار میکرد. گاهی نیز مقالاتی به زبان عربی یا فارسی مینوشت و آنها را به همراه ترجمهی فرانسویشان به نشریات خارجی میفرستاد. کلام و معاشرت دلپذیر و بخشندگی و نیکویی او در حق مردم عکا چنان در قلوب تأثیر گذاشته بود که فقیر و غنی، مسلمان و غیرمسلمان صبح و شام به محل اقامت او مراجعه میکردند.
برکتزاده شیوهی آموزش و تربیت کودکان بهائی را نیز «حقیقتاً شایان تقدیر» میداند؛ به گفتهی او به کودکان قرآن همراه با ترجمهی فارسی آن آموزش داده میشد و علاوه بر دانشهای مختلف، آنها زبانهای اروپایی را نیز یاد میگیرند. همچنین، او مینویسد که اعضای جامعهی بهائی یا به صنعت اشتغال داشتند یا به تجارت. به گفتهی او عبدالبهاء به «مسافرانی که از ایران با گدایی خود را به اینجا رسانده بودند، سرمایهی کافی میداد تا بنا بر توانایی و قابلیت خود به تجارت مشغول شوند یا پیشهای اختیار کنند.»
نامق کمال نیز که به قبرس تبعید شده بود با ازلیان و بهائیان مکاتبه و مراوده داشت و عبدالبهاء در گفتگویی با سلیمان نظیف، نویسندهی کتاب «ناصرالدین شاه و بابیان»، به این نامهها اشاره میکند. به علت همین مراودات، در استانبول شایع شده بود نامق کمال «بابی» شده است و این شایعه به قدری فراگیر بود که او بعد از بازگشت از تبعید مجبور شد بابی شدن خود را انکار کند. اما به گفتهی یکی از مورخان فرانسوی، که ارتباط نزدیکی با عثمانیهای جوانِ تبعیدی در پاریس داشت، آشنایی و ارتباط آنها و بهائیان/بابیان کاملاً مشهود بود.
ترکهای جوان و «مشروطیت دوم»
به رغم درگیری بین سلطان و عثمانیهای جوان، آنها نیروی سیاسی تأثیرگذاری باقی ماندند و حتی در عزل سلطان عبدالعزیز نقشی محوری داشتند. همچنین، نامق کمال و مدحت پاشا (1884-1822)، که حامی عثمانیهای جوان بود، از چهرههای تأثیر گذار در تدوین و اعلام «قانون اساسی» در دوران عبدالحمید دوم (1918-1842) بودند. در واقع، مدحت پاشا و نامق کمال در سال 1876 متنی با عنوان «قانون جدید» تهیه کرده بودند که مورد قبول سلطان واقع نشد و دستور داد تا متنی بر اساس قانون اساسی فرانسه نوشته شود. در قانون اساسی جدید، قدرت سلطان تا حدی محدود شد و مجلس به ساختار سیاسی افزوده شد. مدحت پاشا که از سیاستمداران فعال دوران تنظیمات بود و حتی به مقام صدراعظمی نیز رسید، در تحولات این دوره بسیار تأثیرگذار بود و «پدر قانون اساسی» خوانده میشد.
مدحت پاشا در سال 1878 از طرف سلطان عبدالحمید به عنوان والی سوریه منصوب شد و به مدت سه سال در این مقام بود. او در این مدت حداقل دو بار با عبدالبهاء ملاقات کرد، یکبار در عکا و بار دیگر در بیروت. ملاقات دوم که به دعوت و اصرار مدحت پاشا صورت گرفت، از نظر بهائیان اهمیت بسیاری داشت زیرا در آن زمان عبدالبهاء و سایر بهائیان در عکا زندانی بودند و بنا بر فرمان سلطان نباید فلسطین را ترک میکردند. بر اثر همین ملاقاتها بود که در نهایت شرایط زندان برای بهائیان تغییر کرد و آزادی بیشتری به دست آوردند.
اما دوران «مشروطیت اول» دیری نپایید و عبدالحمید دوم در سال 1878 «مجلس مبعوثان» را تعطیل کرده و خود به مدت سی و سه سال به عنوان حاکم مطلق بر اریکهی قدرت تکیه زد. عاقبت با کودتای «ترکهای جوان»، که در واقع ادامهدهندگان راه عثمانیهای جوان بودند، در سال 1908 عبدالحمید از سلطنت خلع شد و به این ترتیب دوران «مشروطیت دوم» آغاز شد.
ترکهای جوان با دیدگاههای بهائیان آشنا بودند و بسیاری از باورهای آنها را پیشرو و با اهداف خود هماهنگ میدیدند و به طور خاص برای عبدالبهاء احترام بسیاری قائل بودند. برای مثال، امین ارسلان، از اعضای عرب ترکهای جوان، که در سال 1891 با عبدالبهاء در عکا ملاقات داشت او را اینگونه توصیف میکند: «او فردی باذکاوت است. با این که ایرانی است اما درک عمیقی از زبان عربی دارد. تعدادی از نامههای او را در اختیار دارم که از نظر سبک و هنر خطاطی شاهکارند.» اما مهمترین عضو این جنبش که نظری مثبت به دیانت بهائی داشت عبدالله جودت (1932-1869) بود. او، که یکی از چهار بنیانگذار اصلی جنبش بود، با انتشار مقالهای دربارهی دیانت بهائی در نشریهی «اجتهاد» (در سال 1922) آشوب به پا کرد. او در این مقاله، با عنوان «مذهب بهاءالله، دینی جهان است»، دیانت بهائی را «دین مرحمت و محبت» خوانده و تأکید میکند که هرچند ادیان مسیحیت و اسلام نیز در اصل مبتنی بر همین «اصول الهی» بودند، اما در طول تاریخ بین رفتار پیروان این ادیان و آن اصول اختلاف زیادی وجود دارد. همچنین به باور او، توجه دیانت بهائی به وحدت عالم انسانی و صلح جهانی، امری بدیع محسوب میشود:
معلمی روحانی که عشق به جهانیان، مرحمت، و صلح را باور خود قرار دهد ... پیش از بهاءالله وجود نداشته است... در بهائیت، که بهاءالله آن را تأسیس کرد و به دست عبداالبهاء سامان یافته و به آن سوی مرزها انتشار یافت، هیچ ایده یا حکمی وجود ندارد که مخالف عقل باشد... این ویژگی باعث میشود تا بهائیت به دین جهانیِ عشق و صلح تبدیل شود.... عبدالبهاء، کسی که میگفت «شمع نورافشان است: قطرهقطره جوهر حیات خود را میگرید تا با ریختن این اشکها نور انتشار یابد. شما باید شمع را الگوی خود قرار دهید»، حقیقتاً مانند یک مشعل فروزان بود و پس از این که هزاران مشعل دیگر را برافروخت به جهان دیگر رفت و اینک در آنجا فروزان است.
تعریف و تمجید او از دیانت بهائی و انتقاد از اسلام باعث شد تا علما و سلطان او را محکوم کنند. دادگاهی که برای محاکمهی او تشکیل شد تا سال 1926، اولین سالهای تشکیل جمهوری ترکیه، ادامه یافت و همین امر موجب شد تا دیانت بهائی به یکی از موضوعات اصلی بحث در ترکیه تبدیل شود. در نهایت با الغای قانون مربوط به مجازات کفرگویی، دادگاه نیز بدون صدور حکم خاتمه یافت. او در سال 1922 «اتحادیهی صلحطلبان» را در استانبول تأسیس کرد که هدف آن مبارزه با جنگ و ترویج صلح جهانی بود.
عبدالبهاء و ترکهای جوان
رابطهی عبدالبهاء و ترکهای جوان و شخصیتهای اندیشمند جهان اسلام، مانند محمد عبده، سلطان عبدالحمید دوم را نسبت به او بدگمان کرده بود. علمای عثمانی به سلطان شکایت میکردند که بر اثر سستی صاحبمنصبان دولتی، تفکرات «بابی» (بهائی) و «سلفی» در حال نفوذ به امپراتوری است و این افکار اذهان مردم را نسبت به شریعت و سلطان مشوش ساختهاند. همین امر باعث شده بود تا سلطان نسبت به گزارشهای مثبتی که از بهائیان دریافت میکرد توجهی نشان ندهد. برای مثال، علی فرخ بیگ، سفیر دولت عثمانی در واشنگتن، در یکی از گزارشهای خود به باب عالی با اشاره به نفوذ زیاد عبدالبهاء بر پیروان خود در آمریکا و وفاداری آنها نسبت به سلطان عثمانی به عبدالحمید پیشنهاد کرد تا به عبدالبهاء توجه مثبتی نشان داده شود و پیشبینی کرده بود که «بابیان» (بهائیان) در آینده «اهمیت و قدرت بسیاری» پیدا خواهند کرد.
عبدالحمید، با توجه به سوءظنی که داشت، در سال 1901 مجدداً دوران حبس عبدالبهاء را تمدید کرد. برخی گزارشهای محلی با استناد به رابطهی خوب عبدالبهاء و شیوخ عرب محلی، از سلطان میخواست تا به این مسئله توجه بیشتری نشان دهد تا مبادا این همکاری باعث شورش اعراب شود. بر اثر دریافت این گزارشها، سلطان در سال 1905هیئتی برای تفتیش به آنجا اعزام کرد و حتی تهدید کرد که عبدالبهاء را به صحرای فزّان در لیبی تبعید خواهد کرد.
یکی از نتایج انقلاب ترکهای جوان و برقراری نظام مشروطه آن بود که عبدالبهاء، که در آن دوران هنوز زندانی دولت عثمانی محسوب میشد، آزادی خود را به دست آورد. پس از انقلاب، عفوی عمومی برای تمام زندانیان سیاسی در امپراتوری عثمانی صادر شد، و این عفو شامل حال بهائیان نیز شد. عبدالبهاء چند سال پس از آزادی توانست به آمریکا و اروپا سفر کند. او در یکی از سخنرانیهای خود (در سال 1912) در دوران مسافرتش به آمریکا، به نقش ترکهای جوان در آزادی خود اشاره میکند:
من متجاوز از چهل سال در حبس و زندان بودم تا جمعیت محترمهی اتحاد و ترقّی[1] سبب آزادی من شدند و نهایت محبّت و مهربانی نمودند و ممکن شد که من به این ممالک آمدم. اگر جمعیت اتحاد و ترقّی نمیبود آمدن من به این ممالک ممکن نبود پس برای آن جمعیت دعا کنید که روزبهروز مؤیّد شوند زیرا سبب حرّیت و آزادی شدند.
بر خلاف فعالان سیاسی و مصلحان ایرانی که هیچگاه از تأثیر بابیان/بهائیان بر افکار و اقدامات خود سخنی به میان نمیآوردند، اصلاحطلبان عثمانی آشکارا دربارهی آنها صحبت میکردند و حتی به نیکی از آنها و افکارشان یاد میکردند.
عبدالبهاء تا زمان کودتای جناح نظامی جمعیت اتحاد و ترقی (حزب سیاسی ترکهای جوان) در سال 1913، رابطهی خوبی با بسیاری از اعضای جمعیت داشت و بین اقدامات آنها و اهداف دیانت بهائی شباهتهایی میدید. او در یکی از نامههای خود مینویسد که بهائیان و جمعیت اتحاد و ترقی هر دو «آزادیطلب و حریتپرور»اند و آماده اند تا جان خود را فدای وحدت و یکپارچگی مردم کنند. با این حال، عبدالبهاء تأکید میکند که تفاوتهایی هم بین آنها وجود دارد زیرا اهداف جمعیت تنها معطوف به «عالم مادی» است اما بهائیان اهدافی فراگیرتر دارند زیرا به دنبال وحدت نوع بشر و ترقی روحانیاند. به باور او «سیاست بشریه» و اهداف اینجهانیِ آن هر اندازه که موجب پیشرفت شود، در مقایسه با «سیاست الهیه»، ناچیز خواهد بود زیرا «در این قرن انوار و قرن ترقیات» تنها این نوع سیاست الهی است که میتواند برای بشریت موفقیت به ارمغان آورد. به این ترتیب عبدالبهاء در عین حمایت از روح آزادیخواهی و عدالتطلبی ترکهای جوان، فاصلهی دیانت بهایی از احزاب سیاسی را حفظ میکند.
به رغم احترام متقابلی که در ابتدا بین ترکهای جوان و عبدالبهاء وجود داشت، با کودتای جناح نظامی و ملیگرای حزب، این رابطه به سردی گرایید. طی این کودتا در حقیقت سه پاشا (انور پاشا، طلعت پاشا، جمال پاشا) قدرت را در امپراتوری عثمانی به دست گرفتند و تا پایان جنگ جهان دوم و فروپاشی امپراتوری موقعیت خود را حفظ کردند. بر اثر ایدئولوژی ملیگرایانهی حزب، آزار و اذیت غیرمسلمانان و غیرترکها در داخل امپراتوری شدت گرفت و شعار «آزادی، برابری، و برادری» ترکهای جوان به فراموشی سپرده شد و جای خود را به «دیکتاتوری سه پاشا» داد. اینبار در گزارشهایی که به باب عالی ارسال میشد، عبدالبهاء را مخالف جمعیت اتحاد و ترقی و موافق عبدالحمید میخواندند. این امر به اندازهای باعث سوءظن شد که جمال پاشا قسم خورد پس از بازگشت پیروزمندانه از جنگ در مصر، عبدالبهاء را به دار خواهد آویخت. البته به علت شکستی که ارتش بریتانیا بر نیروهای عثمانی در مصر تحمیل کرد، او موفق نشد به وعدهی خود عمل کند. عبدالبهاء در یکی از نامههای خود، دربارهی شایعهی ضدیت با ترکهای جوان مینویسد:
سبحان الله در ایّام سلطنت عبدالحمید به کرّات و مرّات از دشمنان آشنا و بیگانه لوایحی به مابین همایون تقدیم شد که این عبد با احرار عثمانیان [منظور همان ترکهای جوان است] همداستان است و شب و روز در هدم بنیان استقلال بذل مجهود مینماید. و به کرّات و مرّات هیئت تفتیش و تحقیق از مابین پادشاهی آمده و این عبد را در تحت تضییق و تحقیق و تعذیب گرفت و صدمات شدیده زد ... گاهی تهدید نفی فزّان بود و گهی تخویف غرق دریای بیپایان. هیچ صبحم خفته یا خندان نیافت هیچ شامم با سر و سامان نیافت. حال که احرار ابرار به میدان آمدند [منظور به قدرت رسیدن ترکهای جوان است] هر نامهربان ترویج و تشهیر مینمایند که این عبد ضدّآزادگان است و مخالف حریّتپروران.
به این ترتیب، با آن که در ابتدا شباهتهایی که بین آمال دیانت بهائی و آرمانهای ترکهای جوان وجود داشت، آنها را تا حدی به هم نزدیک کرده بود اما در نهایت تفاوتهای بین این دو جریان بر روابط آنها سایه افکند: یکی حرکتی سکولار، مدرن، و ملیگرایانه بود و دیگری جنبشی که غایتی جهانشمول داشت و علاوه بر دستاوردهای مدرنیته بر ارزشهای اخلاقی و دینی نیز تأکید میکرد. به رغم این فراز و فرود در روابط، تأثیرگذاری آنها بر یکدیگر کاملاً مشهود است. سالهای اول پس از انقلاب ترکهای جوان، به طور کلی به بهائیان این فرصت را داد که با آزادی بیشتری به ترویج ایدههای خود بپردازند و به طور خاص این امکان را برای عبدالبهاء فراهم آورد تا با سفر به غرب و سخنرانی در مجامع عمومی ساختار و هویت مستقل دیانت بهائی را تقویت کند. باور به صلح عمومی و وحدت عالم انسانی هم در اندیشههای بسیاری از ترکهای جوان تأثیر ماندگاری داشت؛ نمونهی بارز آن عبدالله جودت و تأسیس «اتحادیهی صلحطلبان» بود. بر خلاف فعالان سیاسی و مصلحان ایرانی که هیچگاه از تأثیر بابیان/بهائیان بر افکار و اقدامات خود سخنی به میان نمیآوردند، اصلاحطلبان عثمانی آشکارا دربارهی آنها صحبت میکردند و حتی به نیکی از آنها و افکارشان یاد میکردند.
منابع:
Alkan, Necati (2004) OTTOMAN REFORM MOVEMENTS AND THE BAHÀ’Ì FAITH, 1860s–1920s. Šārôn, Moše (Ed.) Studies in Modern Religions, Religious Movements and the Babi-Baha'i Faiths. Leiden: Brill Academic Pub.
Alkan, Necati (2005) Midhat Pasha and ‘Abdu’l-Baha in ‘Akka: The Historical Background of the Tablet of the Land of Ba. Baha’i Studies Review, Vol. 13, pp. 1-13.
Alkan, Necati (2011) The Young Turks and the Baha’is in Palestine. In Ben-Bassat, Yuval and Ginio, Eyal (Eds.) Late Ottoman Palestine. London: I.B. Tauris.