از مادران میدان مایو در آرژانتین، مادران ناپدیدشدگان در شیلی، مادران میدان تیان آنمن در چین تا مادران شنبه در ترکیه و مادران خاوران در ایران، انگار صدای مادران تنها صدایی بوده است که بالاتر از هر خشونت و زندان و مجازاتی، تا لحظهی مرگ آنان افشاگر جنایت باقی مانده است.
بیش از چهار سال قبل، در میخانهی هتلی در بوئنوس آیرس بحث داغی میان پابلو وِرنا و پدرش درگرفت. از آن زمان تا کنون پابلو پدرش را ندیده است. اما این مشاجره که به قهر و دوری آنها انجامید به مسائل خانوادگی ربط نداشت.
پدر از دخترش پرسید، «فکر میکنی هیولا هستم؟» این همان سؤالی بود که آنالیا از دوران کودکی به سختی سعی کرده بود تا از جواب دادن به آن طفره رود. وقتی پدر آنالیا به اتهام ارتکاب بعضی از بدترین جنایتهای تاریخ آرژانتین در حال محاکمه بود و در زندان به سر میبرد، این سؤال را از دخترش پرسید. این بار دیگر آنالیا نتوانست آن را نادیده بگیرد.
آیا زمان و واقعیت صرفاً مجموعهای است از لحظات و ادراکاتی گسسته که هرکس به میل خود آنها را به هم پیوند میدهد؟ اگر این طور باشد، چطور میتوانیم تاریخ و گذشته را درک کنیم؟ بورخس، نویسندهی برجستهی آرژانتینی، در داستانهای خود شیوههای تازهای برای نگرش به زمان در اختیار ما میگذارد.