پیش از آن که ربایندگان لیبیاییِ ساندِی یاباروت بر صورت او داغ زنند، او دو بار فرار کرده و سه بار فروخته شده بود. زخم سوختهای که بخش عمدهی سمت چپ صورتش را میپوشاند شبیه به عدد سهای است که سردستی نوشته شده باشد. زندانبان او با چاقویی حرارتدیده در آتش صورتش را برید و بر آن داغ نهاد.
خانوادهاش به قاچاقچیها پول دادند تا او را از طریق سودان به مصر بیاورند. او مقروض بود و میخواست به هر طریق ممکن از دریا بگذرد و به اروپا برود. هر چه کرد نتوانست شغل ثابتی پیدا کند. بعد از مدتی با یک مرد سودانی آشنا شد که به او گفت «راه امن و سادهای» برای پول درآوردن وجود دارد و میتواند کلیهاش را بفروشد.
این کتاب شامل صدها نامهی نلسون ماندلا به نزدیکانش، دوستانش، و همچنین به مقامها و مسئولانی میشود که زندانیاش کرده بودند. این نامهها چهرهی مردی را به نمایش میگذارند که در پشت میلههای زندان خردمندتر و کاردانتر شده است، کسی که هم به شکل دوراندیشانهای تیزبین و هم به شکل فزایندهای نسبت به دیگران بخشنده و بلندنظر شده است، از جمله نسبت به همان کسانی که مناصب قدرت را در حکومتِ اخلاقاً انزجارآور کشورش در اختیار داشتند.
ژالان صهبا، طراح و عکاس ایرانیالاصل و متولد ایتالیا است که چندین سال است در کنیا زندگی میکند. در این روزها، نمایشگاهی از عکسهای او در نایروبی برگزار شده است که گزیدهای از آنها را در این مجموعه میبینید.
یک روباه گوشدراز صحرایی، شنهای صحرا و ستارههای آسمان، یک درخت بائوباب و پسربچهای که دستمال گردنش به اندازهی یک شال بلند باز میشود، چهرههای با دستار پوشاندهی صحرانشینان: اینها تنها بعضی از تصویرهایی است که خاطرههای شیرینی در ذهن خوانندگان «شازده کوچولو»، شاهکار آنتوان سنت اگزوپری، به یادگار میگذارند.
اولین بار یکی از دوستانم موضوع مهاجرت سازمانیافتهی شیرازیها به زنگبار در هزار سال پیش را برایم تعریف کرد. دوستم برای انجام یک پروژهی فرهنگی به تانزانیا و جزیرهی زنگبار سفر کرده بود، و وقت عبور از کوچه و خیابانهای زنگبار یک عالم واژهی فارسی و نشانههای ایرانی در رفتار و کنش مردم دیده یا شنیده بود.