تنها معدودی از فیلمهای عربی مثل واعظ تلویزیونی آنقدر شهامت داشتهاند که به تأثیرات زیانبار رابطهی میان حکومت و اسلام بپردازند. مجدی احمد علی موفق شده تا اوضاع تیره و تار زمانه را به تصویر کشد و رمان مولای ما (2012) اثر ابراهیم عیسی را با شور و شوق و شوخطبعی خوشایندی به فیلم برگرداند.
رنه ژیرار (2015-1923) از آخرین بازماندگان نسل غولهایی بود که با نظریههای کلان و ترکیبیِ خود در باب تاریخ، جامعه، روانشناسی و زیباییشناسی، در سدههای نوزدهم و بیستم علوم انسانی را به سیطرهی خود در آوردند. از آن پس، این نسل جای خود را به گونهی محتاطتری از «پژوهشگران» داده است که ترجیح میدهند نگاه دقیقتر و نزدیکتری به چیزها بیندازند، تا مؤلفههای کوچکتر و جزئیترشان را ملاحظه کنند نه الگوهای کلیتر و وسیعتر آنها را. با این حال، به نظر میرسد که زمانه قطعاً به مناسبت داشتن اندیشههای ژیرار با واقعیات اجتماعی و سیاسی امروز ما گواهی میدهد.
من عاشق فوتبالام، اما اغلب از خود میپرسم آیا فوتبال را بیش از حد دوست ندارم؟ و آیا این سبب نمیشود که از خود بیخود شوم و قوای انتقادیام را به آسانی از دست بدهم؟ شاید باید به شدت به فوتبال بدگمان بود، و از نقش آن در زندگی خود بیشتر انتقاد کرد تا تجلیل.
در اواخر نوامبرِ گذشته گروهی از نوجوانان اسپانیایی به سینمایی در مادرید رفتند که در آن جای سوزن انداختن نبود. وقتی فیلم شروع شد با توجه محض به داستانهایی دربارهی کشورشان گوش دادند که قبلاً هرگز نشنیده بودند. داستان نوزادانی که در بدو تولد به زور از مادرانشان جدا شدند، داستان آدمهای بیگناهی که پس از اعدام در قبرهای دستهجمعی به خاک سپرده شدند، داستان شکنجه و مبارزهی نسلهای متوالیای که میخواستند پیش از به فراموشی سپرده شدنِ فجایعِ رخداده، عدالت اجرا و از آنها اعادهی حیثیت شود.
در اوایل مستند از پدران و پسران، ساختهی طلال دِرکی، سکانسی وجود دارد که مو به تنِ بیننده سیخ میکند. یک پسربچهی یازده-دوازده سالهی شادمان، پرندهای را پیدا میکند و به پدرش نشان میدهد. پدر به او توصیه میکند که پرنده را بکشد تا اعضای خانواده آن را بخورند. پسربچه پس از کشتن پرنده نزد پدرش برمیگردد و با خوشحالی به او خبر میدهد که پرنده را کشته است. به پدرش میگوید، «سرش رو به پایین خم کردیم و بریدیم، مثل همون کاری که شما، بابا، با اون آقاهه کردید.»
زنانی که در معرض خشونت جنسی قرار میگیرند به ندرت دربارهی تجربهی خود صحبت میکنند چون میترسند که حرفشان را باور نکنند. وقتی زنی از آنچه بر او رفته صحبت میکند، چیزهایی میگوید که برایمان باورنکردنی است، چیزهایی که ما را پریشانخاطر میکند، چیزهایی که انتظار شنیدنش را نداریم، چیزهایی که ما را شوکه میکند.